
میخواهم از مدینه خداحافظی کنم از میخ و زخم سینه خداحافظی کنم میخواهم از حبیب خداحافظی کنم از حیدر غریب خداحافظی کنم از مردم مدینه، از این شهر خستهام از روزگار و مردمشان چشم بستهام مشکل شدهست حل شدن مشکلات من باید که چاره کرد به عَجِّل وفات من سه ماه و نیم مرگ شده آرزوی من پایین نرفته آب خوشی از گلوی من سه ماه و نیم دست به پهلو گرفتهام از همسر غریب خودم رُو گرفتهام سه ماه و نیم سوختم و ساختم فقط روزی هزار مرتبه جان باختم فقط سه ماه و نیم پیکر افتاده میبرم خود را کشانکشان سر سجّاده میبرم خیلی شکستهپر شدهام، الوداع علی آمادهی سفر شدهام، الوداع علی نُه سال سایهات به سرم بود یا علی! نام تو ذکرِ هر سحرم بود یا علی! نُه سال عشق ما دو نفر بی غروب بود در خانهی تو زندگی ما چه خوب بود نُه سال در کنار تو من غم نداشتم چیزی میان زندگیام کم نداشتم نُه سال بیقرارِ خلوص تو بودهام خانوم خانهی تو، عروس تو بودهام من را ببخش، میروم و میگذارمت ای پاره پاره دل! به خدا میسپارمت من خویش را روانه سوی قبر میکنم امّا براى تو طلب صبر میکنم شرمندهام که غسل من افتاد گردنت آرام کردن حسن افتاد گردنت امشب به بازویم که رسیدی، حلال کن بر زخم پهلویم که رسیدی، حلال کن با دیدن کبودی رویم صبور باش دیدی اگر که سوخته مویم، صبور باش با استخوانشکسته مواجه شدی، ببخش با خون لختهبسته مواجه شدی، ببخش مرهم به زخم آتش هیزم بده مرا اصلاً به جای غسل تیمّم بده مرا من را ببخش، زحمت تابوت میکشی خود را کنار من سر زانوت میکشی ***** انّا لله رفتی، از پیشم آه رفتی بدون دردی بیشک دور تو میگردم، کفنپوشت کردم لباس نو مبارک بسته شد چشات علی رو دق داد کبودیات امشب چقدر داد زدم برات خانومم بیخبر نرو اینجوری با چشم تر نرو پهلوشکسته سفر نرو مظلومم ... تُو مسجد، تُو خونه زدن بیبهونه یکی با غلاف و یکی تازیونه دیگه این اواخر چشات خوب نمیدید به بغضم سه ماهی مغیره میخندید تو وقتی که رفتی علی میره از حال قرار من و تو باشه توی گودال ... خوشی ز عمر ندیده خدانگهدارت صنوبری که خمیده خدانگهدارت قرار بعدیمان را به خاطرت بسپار کنار رأس بریده، خدانگهدارت ***** ظاهراً جدّ اطهرش هم بود پدرش بود، مادرش هم بود وقتی افتاد روی گونهی راست بین مقتل برادرش هم بود بیکس و بیپناه، از نزدیک سنگ میخورد و خواهرش هم بود خواهرش قبل قاتلش آمد تا نفسهای آخرش هم بود دلخراشتر از آن اینکه لب گودال دخترش هم بود دخترش بود و ذبح را میدید ... زینت دوش نبی روی زمین جای تو نیست خار و خاشاک زمین منزل مأوای تو نیست خاک عالم به سرم کز اثر تیغ و سنان جای یک بوسهی من در همه اعضای تو نیست ... شکسته زانویم امّا رکاب میگیرم زنان قافله را بر شتر سوار کنم چه سنگها که به من خورد و جمعشان کردم که بعد دفن تنت فکرِ یک مزار کنم