ای شب قدر، کسی قدر تو را فهمیده است؟ تا به امروز کسی مرتبهات را دیده است؟ خلق از معرفت شأن تو عاجز ماندند بیسبب نیست خدا فاطمهات نامیده است خواستم ذات تو را نور بخوانم، دیدم نور هم با تو خودش را همه جا سنجیده است نور چشمان پیمبر تویی و جلوهی تو آفتابیست که تا غار حرا تابیده است حکمتش چیست که ای امِّابیها، پدرت بارها خم شده و دست تو را بوسیده است دست در دست تو بود ای شرفُ الشمسِ علی اگر انگشتر خود را به گدا بخشیده است بانی رزق تویی، روحُ الامین میدانست سیبی از عرش اگر چیده به اذنات چیده است هر زمانی که شدی خسته، به نقل از سلمان چرخ دستاس تو با دست ملک چرخیده است (َطوری زدند مادر ما را که بعد از آن از درد شانه، شانه نشد موی دخترش) چه بگوییم از انفاق تو، وقتی در شهر سائلی رَخت عروسی تو را پوشیده است به یتیم و به اسیر و به فقیر احسان کرد نان افطار تو وصفش همه جا پیچیده است آه باران عطا، رود کرم، خیر کثیر از چه همسایهات از گریهی تو رنجیده است مسجدی هست در این ناحیه که خشت به خشت سرِ نفرین تو از ترس به خود لرزیده است بشکند دست کسانی که شکستند تو را چشمت از ضربهی ناگاه به خون غلتیده است * * * * دختران در همه جا دست پدر میبوسند تو که هستی که زَنَد بوسه به دستت پدرت چه خلوصی، چه خضوعی، چه خشوعیست تو را که خدا فخر نماید به نماز سحرت زیر این چرخ کهنسال تو در شام زفاف جامهی نو پی ارفاق درآری ز برت به نگاه علی و نالهی زینب سوگند حسنت دید در آن کوچه چه آمد به سرت تو که مرآت خدایی، به چه جرمی و گُنهی نیلگون گشت ز سیلی رُخ همچون قمرت تو که سر تا به قدم احمد مُرسل بودی از چه خم گشت، در ایّام جوانی کمرت * * * * همسایهها به مرگ من انگار راضیاند دلگیر از این محلّه و همجواریام زخمم به یک اشاره دهن وا کرد شب تا سحر به فکر این زخم کاریام من رهبرم علیست، که حق در مدار اوست شکر خدا شهید ولایتمداریام * * * * دستش شکسته باد، هر آنکه تو را شکست نانش حرام باد، هر آنکه تو را درآند کوچه فقط به خاطر یک مُشت خاک زد باید از این به بعد بمیرند نوکران این روزها که حُرمت رویت شکسته است خوب است گوشواره درآورند مادران * * * * زخمای بدنت درده بیهوا زدنت درده اشکای حسنت درده شدی نقش زمین اونکه پیدا نشد چاره است اونکه گُم شده بود، گوشواره است جگر کیه صد پاره است؟ روضه یعنی همین نمک پدرت رو به زخم جگرت میزدند سیلی رو نباید به تو پیش پسرت میزدند کاش دروغ باشه این غلاف و به سرت بزنند * * * * عمداً مقابل پسر ارشدت زدند یعنی غرور گلپسرت را شکستهاند از طرز راه رفتن و قدّ هلالیات احساس میکنم کمرت را شکستهاند