با ادب با وضو بباید گفت نام اولیاء مخدّره زینب بَه که نامت به وحی تمثیل است چون که نام آور تو جبریل است ای مهین جلوهی دل آرایی وی به این اسوهی شکیبایی ما همه ذرّه و تو خورشیدی ما همه قطره و تو دریایی ای وجودت مطاف درد و غم در لقب کعبه الرضایایی اینهمه داغ دیدی و گفتی من ندیدم به غیر زیبایی همه مبهوت و مات بینش تو آفرینها بر آفرینش تو بگذارید همینجا به قدش سجده کنم نگذارید دگر کار به محشر بکشد دختر این است اگر فاطمه پس حق دارد از خداوند فقط منّت دختر بکشد مادر دهر نزایید و نخواهد زایید آنکه را از سر این آینه معجر بکشد یک تار موی عمّهی ما را کسی ندید پوشانده بود نور حسین همه مبهوت و مات بینش تو آفرینها بر آفرینش تو تویی آن بانویی که فاضله بود بری از نقص بود و کامله بود تویی آن بانویی که در دل شب گرم راز و نیاز ونافله بود تویی آن بانویی که بر لب او نه گلایه، نه شکوه نه گله بود تویی آن بانویی که چهل منزل در اسیری امیر قافله بود راه را با حسین کردی طی تو به محمل حسین بر سر نی (هی محو دیدار تو بودم و غافل بودم از تماشای تو خلقی به تماشای من است) چون که میرفتی ای علی رفتار به سوی قبر احمد مختار تا حریم رسول اکرم بود پیشگاه تو حیدر کرار هم حسن همرت بودی ز یمین هم حسین از پِیَت شد این ز یسار توکجا روی ناقهی عریان تو کجا بین کوچه و بازار خاطر عاطر تو آزردند بزم نامحرمان تو را بردند نای نی تر شد از فغان افتاد گوشهای جام شوکران افتاد روضهات را جگر نمیفهمد رد اشکم بر استخوان افتاد گیسوی تو ضریح حاجات است سر تو دست این و آن افتاد لب یحیایت کلیم شهید سر و کارش به خیزران افتاد روی نی هم قمر کنارت بود پا به پای تو همزمان افتاد عاقبت شهر سایه اش را دید نام زینب سر زبان افتاد