نازنین از عشق مُردم ناز تا کی می‌کنی

نازنین از عشق مُردم ناز تا کی می‌کنی

[ حسن حسینخانی ]
نازنین از عشق مُردم ناز تا کی می‌کنی
تو که عاشق می‌کشی و تکیه بر وی می‌کنی

من نه آنم از تو پیوند محبّت بگسلم
بند بندم کز ز تیر قهر چون نی می‌کنی

دل به صحرا میزنی ای قبله‌ی لیلی  وشار
هر که را مجنون صفت آواره از حی می‌کنی

محمل لیلی به سرعت می‌بری ای ساربان
گر بدانی حال مجنون ناقه را پی می‌کنی

کاش میشد برام سپاهی بذارن
لا اقل یه تکیه‌گاهی بذارن
بدنت می‌مونه و سرت میره
تا منو بین دو راهی بذارن

ما همان اشکیم که از دیده‌ی زینب کشید
ای برادر آن قدر هم نامسلمان نیستیم

ما طلب کردیم یوسف را به ما نفروختند
بعد از این حداقل مدیونووجدان نیستیم

درد و دل کردیم بنشینیم کنار ما همین
به عزیزانت قسم دنبال درمان نیستیم

در اوج غربت آن که تاب آورد زینب
والله کهدکار خودش را کرد زینب

از کربلا تا شام غیرت بود این زن
یک مرد دارد جان آن مرد زینب

مجموع صفات پنج تن تو
ای نور حسین تو حسن تو
خشمت جگر از سپاه می‌بُرد
عبّاس به تو پناه می‌بُرد

ای کعبه‌ی تازیانه خورده
ای سنگ به روی شانه خورده
در کرب و بلا مگر چه دیده
ای بانوی خون جگر چه دیدی

از خیمه به قتله‌گاه رفتم
پشت سر ذوالجناح رفتم
تا روی به قتله‌گاه کردم
یک گوشه فقط نگاه کردم

دیدم لگد از قفا زدن را
افتادن و دست و پا زدن را
سدِّ نفس گلو شدن را
لحظه‌ی پشت و رو شدن را

در ماه حرام ماه من را کشتند
با نیزه‌ی کند شاه من را کشتند

در طول زندگانی پنجاه ساله ام
این اولین نماز فرادای زینب است
امروز که مشاهده کردی مرا زدند
عین همین مشاهده فردای زینب است

من با تو آمدم بنگر با که می‌روم
جولان خصم ولی ولیکن پناه نیست

پشتش شکست بس که بر او آسمان گریست
حال و روز دلش کاروان گریست
بر گیسوان شعله‌ور کودکان گریست
برخنده‌های حرمله و یاربان گریست
آرام بین حلفه‌ی نامحرمان گریست
هجران توست آتش و نیزار زینب است

از نای من به ناله چو افتاد نای نی
عالم شنید در پس آن های و های نی
تو بر فراز نیزه و من در قفای نی
تا آنکه یافتم سرت از ردپای نی
آنقدر سنگ خورده ام از لابه لای نی
هجران تو ز آتش و نیزار زینب است

چشم ستاره در به در جستجوی ماه
بر روی نیزه ای چو کز او نگاه
مبهوت می‌نمود به سر نیزه ای نگاه
کی جان پناه زینب و اطفال بی پناه
راحت بخواب چون که پرستار زینب است

کینه‌ی آل علی را به خودش نو کردند
سر هر شهر ولی فاطمه را 

برگشتم از رسالت انجام داده ام
زخمی پیمبر در بین جاده ام
ناباورانه از سفرم خیل خارها
تبریک گفته اند به پای پیاده ام

دل می‌زدم به آب و به آتش برای تو
از خیمه‌ها بپرس که پروانه زاده ام

هم پیرهن که ماند برایم بدن نداشت
هم که تن تو روی زمین پیرهن نداشت

ای بوریا نشین، بی کفن برادرم
این چادرم لیاقت خلعت شدن نداشت
آن‌گونه ای که من وسط خیمه سوختم
پروانه هم دل و جگر سوختن نداشت

گل‌های باغ تو همه رنگی گرفته اند
یعنی کسی نبود که دست بزن نداشت

تو رفتی و کنار خودم گریه میکنم
دارم سر مزار خودم گریه می‌کنم

به تو سلام میدم درمون دردامی
به تو سلام میدم همیشه آقامی
به تو سلام میدم درد دلم وا شه
به تو سلام میدم میدونم این راشه

آن روز را مشاهده کردی مرا زدند
عین همین مشاهده فردای زینب است

جای مرا گرفته ای و پس نمی‌دهی
جای تو نیست بر سر نی جای زینب است

طوری قدم زدم که همه با خبر شدند
کاخ یزید زیر قدم‌های زینب است

دارند سمت من صدقه پرت می‌کنند

بنال بلبل اگر با مَنَت سر یاریست
که ما دو عاشق زاریم و کارمان زاریست

سحر کرشمه‌ی رویش به خواب می‌دیدم
زهی مراتب خوابی که به ز هوشیاریست

دلش به ناله نیازار و ختم کن حافظ
که زندگانی جاوید در کم آزاریست

یتیم بودن من را به رویم آوردند

گفتم مظلومم، خشک حلقومم بد تر زد
بعد از گریه آه تا دید آرومم بدتر زد
 
یجوری زد که جون بدم
یه روز بریم زجرو بهت نشون بدم
همون دستش بزرگتره از همه کس ضخیم تره 
یه ساعتم از زدنش نمی‌گذره


پهلو ناقص این بازو بی حس ای بابا
ما رو می‌بردن مجلس به مجلس ای بابا
 درد دلامو بگم خیلی بده
هرکسی تو رو زده منم زده
قسمت دختر خولیم نشه
این شکستگی که 

به خدا راضی نبودم اینطوری با سر بریده دیدنم بیای
بمیرم چقدر سرت کوچیک شده تا بتونی روی دامنم بیای

کی میاد که سایه‌ی سرم بشه
کی میاد دوباره مادرم بشه
همه گفتن که بهم رفتی سفر
یه چیزی بگید که باورم بشه

شامیا وارثای مدینه اند اهل بیتو توی کوچه می‌زنند
باشه اصلا همه‌ی ما خارجی اینا با چه دینی بچّه می‌زنند

عمّه دست غم روی کمر داده
از کبودی تنش خبر داره
رباب از رو تجربه بهش می‌گفت
قبرشو عمیق  بکن خطر داره

پس از تو لطف خود آغاز کردند
بساط مهربونی ساز کردند
مخور غصّه پدر جان تا تو رفتی 
مرا چون دختر خود ناز کردند

نظرات