ما آمدیم این بار پیش تو بمیریم پس لطف کن ما را به خانه برنگردان خیلى برایم مادرم زحمت کشیده آقا مرا شرمندهی مادر نگردان مثل شبهای مدینه تو ز مسجد برگرد منتظر باش که من باز کنم در مثلاً فکر کن موی سرت شانه شده، سوخته نیست نزده هیچ کسی دست به معجر مثلاً بکنم روی زمین با کف دستم قبری تو مرا دفن کنی، من علی اصغر مثلاً دست داری مثلاً غسل بده جسم مرا عمّه، اَسما مثلاً، من، تن مادر مثلاً تا رسیدی به رخ نیلی و بازوی کبود دست بردار ز غسلم بشو حیدر مثلاً مثلاً کنج خرابه، ته گودال و من خواهر تو بزنم بوسه به حنجر مثلاً به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی مگر شمس ملک هستی، به این تابنده دیداری مگر نفس ملک هستی به این پاکیزه اخلاقی قدح را دور کن از ما به هوشیاران مجلس دِه مرا بگذار تا حیران بماند چشم در ساقی این عمه چقدر مادری کرد پس عمه نبود، بود مادر از زجر فقط زجز دیدم نه بال برام مانده، نه پر تا صبح فقط نگاهم کردی دیدی بغلم نکردی آخر میرم بخوابم بابایی حالم خرابه بابایی عمّه دلش خوش باشه که رقیه خوابه بابایی «از خواب وقتی پا شدم دیدم پدر رفته است گیرم سفر رفته چرا خب بی خبر رفته دست دو روزی هست که بالا نمیآید منم نمیدانم چرا انگار در رفته» ولی اینجور نمیشه که لالایی میخوام بابایی اینم همهاش بهونمه بابایی میخوام بابایی وقتی عمّهام وارد بزم یزید شد توی تشت محاسن عموم سفید شد یهویی دلم لرزید، تپش قلبم شدید شد اصلاً اونجا یکیشون دنبال شر اومد عمّه گفت جلو نیا، جلوتر اومد آتیش رو دل نریزی بعد یه عمر عزیزی میخواست واسه کنیزی با خلق بگویید که آسوده بخوابید من آنچه که مقصود دلم بود رسیدم امشب منم از جاذبهی آه جهان سوز درویش صفت شاه به ویرانه کشیدم گر شد به سر سنگ مزارم بنویسید من گوهر جان دادم و جانانه خریدم