مداحی
منبر
قرآن
آموزش
شعر
سبک
محتوا
دانلود نوا
بلاگ نوا
حذف حساب کاربری نوا
درباره ما
ورود
آموزش
شعر
سبک
محتوا
انتخاب شاعر
انتخاب موضوع
اشعار شب اول محرم
مشاهده
تن بى سر شده چون بيکس و بى يار شود
مسلمیه که میرسد قلبم
شرمسارم ز محضرت، چه کنم؟
برگرد،شکستند عقیق یمنم را
صبرکن! شک کرده ام دیگر به خیلی چیزها
من همانم که بتو نامه نوشتم که بیا
هوا هوای غم است و هوای خونجگری
ای سفیر پسر شیر خدا یا مسلم
دستم قلم شود که نوشتم بیا نیا
خبر آمد شده مسلم شهیدِ ....
اِی سفیرِ سفارتِ ارباب
آزار زیاد کوچهبازار شلوغ
جانِ من در خطر و جانِ شما در خطر است
هر بلایی سرم آمد به فدای سر تو
سلام حضرتِ بی خانمانِ من برگرد
اشعار شب دوم محرم
مشاهده
اینجا گِره بر زندگیام میافتد
عجب دشتی؟! چه صحرایی؟! چه مهمانیِ غمگینی؟!
و این پایان راه ماست بگشایید بار اینجا
دوباره عطر محبت وزید بسم الله
امشب دوباره دل شده مهمان کربلا
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
کاروان، کاروان شورآور
کربلا ای کربلا ای کربلا
در زمین کربلا تا پا گذاشت
او تا رسید گریۀ دنیا شروع شد
فغان میزد که یارب، خاک این صحرا نبود ای کاش
با صد جلالت و شرف و عزت و وقار
این قافله را راحله جز عشق و وفا نیست
گلهای اهل بیت به گلزار میرسند
دلشورهای افتاده در جانم برادر
اشعار شب سوم محرم
مشاهده
امشب پناه داده، بر جمع ما رقیه
کنون که دامن من فرش آستانهی توست
سوره سوره آیه آیه واژه واژه حرف حرف
میزبانِ روضهی ویرانه، مهمان را ببخش
آیینه دار زینب و زهرا رقیه
آیینه دار زینب و زهرا رقیه
دستت کجاست تا که بگیری به بر مرا
دیدند که یتیمم و بیآشنا زدند
وقتي كه آمدي به برم نو ر ديده ام
فریاد گلوی خستگان است رقیه
سلام کرد و نشان داد جای سلسله را
پیچیده امشب عطر بابا در خرابه
بگو به عشق بخواند کمی رسالهی ما را
گفتی حسین و قصه را آغاز کردی
نوکر همیشه عشق خود ابراز میکند
اشعار شب چهارم محرم
مشاهده
گر چه صحبت از او کار ما نیست
ستم ندیده کسی در جهان، مقابل زینب
زمین به نام زینب و زمان به نام زینب است
این دَمِ آخر ببین روضه بغل کردم حسین
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
دوست دارم که ترک لاف کنم
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
مرهم به جز حسین، به قلب شکسته نیست
ای هم سفر! که با سر پاکت سفر کنم
با زبانی پُر گلایه مقتلم تحریر شد
امشب ببخش ما را به احترام زینب
عین توحید بود ذکر صفات زینب
بعدِ عباس علمدار شدن کار تو بود
با زبانی پُر گلایه مقتلم تحریر شد
نفس آخرم حسین حسین
اشعار شب پنجم محرم
مشاهده
آغوش بارگاه تو تا بار عام داد
تمامِ عمر اینجا جایِ من بود
از تَهِ دل کشید آهی تا
گر چه قدم کوچک است و بار ندارد
آمدم تا جان کنم قربان تو
ای عمو تا نالۀ هَل مِن مُعینت را شنیدم
پامال شد با چکمه وقتی آرزویش
لشکری سنگ زد و تیر به ترفند آمد
سر مینهد تمام فلک زیر پای او
هر کَس برای تو به تن خود کند سیاه
پادشاه است هر آن کس که گدای حسن است
از علی دَم بزن اما دَمِ مولا حسن است
طاقت ندارم لحظهای تنها بمانی
جذبه و جاذبه و جلوهی اعظم حسن است
چیزی نمانده از بدن او حیا کنید
اشعار شب ششم محرم
مشاهده
اگر زبان بگشایی فصاحت پدری را
وقت آن است که مأمورِ اجل را بِشِناسید
گل من دیده بگشا باغبان آمد برت قاسم
هُمای عشق را بیبال کردند
چه رزمی! حیدری و ناب و عالی
حضورش با صفاتر از نسيم است
دل قاسم چو شد آماده ی رزم
بس که بارانی نگاه قاسم است
بین میدان قاسم است یا ماه تابان آمده؟!
ای جگر پارۀ امام حسن
ای ماه من! که ماهی در خون شناوری
بس که میدان رفتن تو، بر عمویت مشکل است
لالۀ سرخ چمن از چه تو پرپر شدهای
ای گُل یاس حسن، قاسم خونین بدنم
سیزده ساله جوانی که گل باغ ولاست
اشعار شب هفتم محرم
مشاهده
رفت و سرش را روی نی دیدم؛ دلم سوخت
بس که از داغ عطش پژمرده بود
نور چشم اشکبارِ من بخواب
طفل همیشه عاشق، سرباز شیرخواره
یکی گفت زان تیره دلها سپاه
ای اهل ولا اجر شما با علی اصغر
انگار علی مادر تو شیر ندارد
بر درِ خیمه نشسته است و خبر میگیرد
روی دستان پدر بیتابیِ ما را ببین
كه گمان داشت كه اين تيرچنين سر برسد
بَسکُن رُباب نیمهای از شب گذشته است
دست و پا میزنی انگار بغل میخواهی
آن قدر توان در بدن مختصرت نیست
وقت آن است بگیری قمرش گردانی
این طفل که لب تشنه یک قطره آب است
اشعار شب هشتم محرم
مشاهده
گفت یارب خود تسلای دلی پر آه باش
این جوانِ با جنم آیینهٔ پیغمبر است
میوهی عمر پدر، شعله نزن بر جگرم
ناله زد بابا بيا شبه پيمبر را ببر
در خیمه بود دست پدر سوی آسمان
چقدر پشت سرت نغمهی یا رب کردم
دويدهام ز حرم تا که زنده ات نگرم
بر زانو آمده پسرش را صدا كند
ای که نامت علیست چون حیدر
ای خدا شمع شبستانم چه شد؟
آفتاب بی نشانم میرود
باز از تیر الم زخم دلم کاری شد
روان به جانب میدان، علیّ اکبر شد
دویدهام ز حرم تا که زنده ات نگرم
گرچه برگریۀ من هلهله برپا شده است
اشعار شب نهم محرم
مشاهده
گريه كردم مُطَهّرم كردند
از نفس افتاد تا آرامِ جان در علقمه
دستهایت یک طرف افتاده پیکر یکطرف
زدی دل را به دریا یا اباالفضل
لبان تشنه را دریاب ساقی!
ای لشکر حق را سر و سردار اباالفضل
مشک بر دوش به دریا آمد
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
ميان غُربت وغم بي برادرم كردند
ای بزرگ خاندان آب ها
هرکسی رفت بدنبال تو راهش وا شد
عشق نكهت ز گلستان تودارد عباس
یاس من گلبرگهای تو جدا افتاده است
آبی نبود اگر که تو دریا نمیشدی
عکسِ او در آب اُفتاد آب را بیچاره کرد