دلواپسی دختر زهرا ز حد گذشت

دلواپسی دختر زهرا ز حد گذشت

[ حسن حسینخانی ]
دلواپسي ِ دختر زهرا ز حد گذشت
خيلي به خواهرت سر بازار بد گذشت

در شهر شام، سهم دلم آه سرد شد
پنجاه سال پرده نشین کوچه گرد شد

کوفه برای من تب و تابی درست کرد
با آستین پاره حجابی درست کرد

ای وای از اسیر شدن کو به کو شدن
از خجلت غریب شدن، سرخ رو شدن

با مردم محله‌ی بد روبه‌رو شدن
این است آخر عاقبت بی عمو شدن

نفس بریده بریدم امان دشمن را
به ذولفقار حجابم، بریدنی که نپرس

نپرس از چه نماز نشسته می‌خوانم
شکسته خسته دویدم دویدنی که مپرس

غروب بود و رمیدند بچه آهوها
ز چنگ گله‌ی گرگان، رمیدنی که نپرس

فقط نه دیده‌ی من دید، آنچه کس نشنید
شنیدم آنچه نباید، شنیدنی که مپرس

نوه‌ی دختری و عشق پیمبر بودن
دختر دومی حضرت حیدر بودن

صدق الله علی نام پدر بود و چنین
آیه‌ی چارمی سوره‌ی کوثر بودن

ام کلثوم شدن، اینهمه مظلوم شدن
شاهد میخ چهل مرد، لگد در بودن
بعد هم شاهد یک عمر به بستر بودن

جزو آموختگان وصیت‌نامه‌ی او
جزو تشیع کنان تن مادر بودن

پشت تابوت به همراه حسین و زینب
جزو آن چند نفر در شب آخر بودن

در شب قدر به نوعی به شکلی شب تشت
ام کلثوم بگو زینب دیگر بودم

دختر فاطمه و عمه‌ی طفلان اما
عزتش این بشود خواهر خواهر بودن

می‌کند خم کمرش را به خدا در حالی
روی تل گریه‌کنان محو برادر بودن

چکمه‌ای آمد از آن سو و این سو شد باب
در هیاهوی حرم، دست به معجر بودم

کربلا کربلا ...

شده‌ام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم
که به همت عزیزان برسم به نیک‌نامی

تو که کیمیا فروشی نظری به قلب ما کن
که بضاعتی نداریم و فکنده‌ایم دامی

کربلا کربلا...

برده آوردند تا بخرند سر و روی مرا سیاه کنید
اشتباها مرا پذیرفتند، پس شما نیز اشتباه کنید

بدنم را شبی که من مردم، لحظه‌ای رو به قتلگاه کنید
کنم را درآورید و سپس، گریه بر بوریا شاه کنید

در دهانم همین که تربت رفت
بنشینید و آه آه کنید

شب بی گریه من نمی‌خواهم

زینت دوش نبی، روی زمین جای تو نیست
این خار و خاشاک زمین، منزل و مأوای تو نیست

خاک عالم به سرم، کز اثر تیغ و سنان
جای یک بوسه‌ی من، مرهم عزای تو نیست

کربلا کربلا...

وقتی که نیزه در گلویت کرد وای وای
با خاک گرم رو‌به رویت کرد 
از پشت پنجه لای مویت کرد وای وای
با چکمه‌ای زیر و رویت مرد وای وای

خواهرم لطف کردی آمدی حالا برو

کربلا کربلا...

من یاس نیلی بر روی چمازه دیدم
بر نوک نی الاله‌های تازه دیدم

مه در میان سلسله اختر فشان بود
خورشید را آویزه‌ی دروازه‌ دیدم

از لاله‌ی غیرت، خروش الامان بود
دخت علی در مجلس نامحرمان بود

من باغ لاله در دل ویرانه دیدم
من در کنارهم در و دردانه دیدم

پروانه زینب رقیه گل بابا
برگرد امشب و گل و پروانه دیدم

آنجا شرار ناله بر افلاک می‌ریخت
عمه به روی خواهر من خاک می‌ریخت

نظرات