همش براى خودت آبرو به ما ندهی غذا زیاد تر از جنبهی گدا ندهی به درد عشق رسیدن دو سوم قرب است هزار درد که دادی پس دوا ندهی میان درد دواى مرا قرار بده که زندگى نمیارزد اگر بلا ندهی دست هایم بسته بود و همسرم را میزدند محل گذاشتى و بى محلىات کردم از این به بعد بیایید رو به ما ندهی به سینهی من محتاج دست رد بزنی ولى حواله ی من را به ناکجا ندهی نداشتن برکت داشت ضایعش کردیم از این به بعد به نا اهل فقر را ندهی مرا به درد سر انداخت بى خدا بودن به عبد غیر خدا را تو را خدا ندهی براى سوخته فرقى نمی کند اصلاً که آخرش بدهیدش جواب یا ندهی چو طفل سر به هوا شد دواش تنبیه است به من که سر به هوایم دو شب غذا ندهی در اختیار کسى نیست گریه دست شماست نمیدهند به ما گریه تا شما ندهی جهنم است بهشتى که آتشم نزند به جان فاطمه از این بهشت ها ندهی بیاید نامهی ما را نخوانده پاره کنی بیاید نامهی ما را به مرتضى ندهی اگر بناى تو این است عدهاى نروند از این به بعد به ما نیز کربلا ندهی شنید است و سلیمانی ز یک مور قبول تحفه کرد ای مرتضی پور من آن مور ضعیف و ناتوانم مرا از درگه لطفت نرانی جان آن مردی که در خانه نشست جان آن مادر که پهلویش شکست جان زلف خورده پیچ اکبرت جان آن خون گلوی اصغرت کن نظر بر این دو خواهر زادهات بر دو خواهر زادهی آمادهات قنفذ از آن لحظه که آمد میزد جای هر کس که در آن روز نمیزد میزد وای از دست مغیره چقدر بد میزد تازه میکرد نفس مجدد میزد هیچ جا اشکم این چنین در نیومد کاری از دست کسی بر نیومد صدای نالش و آخر شنیدم میخ در همین جوری در نیومد یادم زندگیم و نظر زدن دستشون پر بود و با پادر زدن چهار نفر روی سرت ریخته بودن ولی زهرام و چهل نفر زدن تازیانه دنیام و ازم گرفت آتیش آرزوهام و ازم گرفت خدا لعنت این مغیره رو مادر بچههام و ازم گرفت از بس که صورت او همرنگ چادرش بود وقتی نگاه میکرد انگار رو گرفته یک قطره خون در این سمت یک قطره خون در آن سمت انگار که دوباره رفته وضو گرفته زخم هات و دیدم که بازه افتادم شب تشییع جنازه افتادم حرف اون چهل تا نامرد و زدم یاد چهل تا نعل تازه افتادم میدونی نعل با بدن چه میکنه با یک جسم بی کفن چه میکنه میدونی یکی بشینه رو سینهات وقت دست و پا زدن چه میکنه بودم اما جلو نمیرفتم آنقدر شمر بد دهن شده بود نفسش بین راه بر میگشت موقع دست و پا زدن شده بود هر چه او بیشتر نفس میزد بیشتر میزدند زینب را نیزه هاشان تمام شد یک یک با سپر میزدند زینب را حالا که تا دیار تو ما را نمیبرند ما قلبمان شکست حرم را بیاوری