چه خوب آموختی تحتِ لِوای مادرت باشی تمام عمر زیر سایهی تاج سرت باشی صدف باشی و بیاندازه فکر گوهرت باشی خودت میخواستی تحتالشعاع خواهرت باشی نوشتی در کتاب فاطمیون خطبهخط زینب قدم برداشتی گفتی فقط زینب، فقط زینب مدینه از حسن هم یک نفر مظلومتر دارد همان خواهر که از حالِ دل خواهر خبر دراد فدای اُمّ الکثومی که فرمان زِ پدر دارد که جای خویش زینب را همیشه در نظر دارد برای یاریِ زهرا، دو دَم را مرتضی آورد علی میخواست تا زینب دوتا باشد، تو را آورد قسم بر غربت تاریخ، این ترفند ممکن نیست دروغ محضشان کافیست، این پیوند ممکن نیست علی باشد به این وصلت رضایتمند؟ ممکن نیست به تیغ خشمگین مرتضی سوگند ممکن نیست فلانی را بگو شهر نبی دروازهای دارد نمیداند مگر که هرکسی اندازهای دارد دراین مکتب که حفظ شأن کعبه میشود لازم تویی کعبه ، که گِرد تو جوانان بنیهاشم برادرزادههایت از ادب پیش تو چون خادم حجابت قامت اکبر ، رکابت زانوی قاسم چنان عباس ، جانت از وفاداری لبالب بود که بعد از کربلا کارت علمداری زینب بود شنیدم ساربان نامهربانی کرده با سرها سوار ناقه خواهرها ، سوار نی برادرها چهل منزل شدی سنگِ صبورِ داغِ مادرها چهل منزل کشیدی خار از پای کبوترها گمانم خوب فهمیدی پریشانیِ زینب را که بستی با سکینه زخم پیشانی زینب را بمیرم در شلوغیهای شام آنچه نباید شد خودت دیدی که راه کاروان یک مرتبه سَد شد همینجا بود که حال عروس مادرت بد شد نه از دروازهی ساعات باید زودتر رد شد رباب آنجا که دائم آهِ حسرت میکشد اینجاست و جایی که ابوفاضل خجالت میکشد اینجاست ***** در ورود شام، از شمر لعین کرد خواهش اُمّ کلثوم حزین کای ستمگر بر تو دارم حاجتی حاجتی بر کافر دون همتی ما اسیران، عترت پیغمبریم پردهپوشانِ حریم داوریم خواهی اَر ما را بری در شهر شام از مسیری بر که نَبوَد ازدحام آن جنایت پیشه، آن خصم رسول بر خلاف گفتهی دخت بتول داد خبث طینت خود را نشان برد از دروازهی ساعاتشان پشت آن دروازه خلقی بیشمار رخت نو پوشیده، دست و پا نگار بهر استقبال، با ساز و دُهُل سنگشان در دست، جای دسته گل ریختند از هر طرف زنهای شام آتش و خاکستر از بالای بام خصمِ بد آئین به جای احترام کرد اعلان بر یهودیهای شام کاین اسیران عترت پیغمبرند این زنان از خاندان حیدرند این سر فرزند پاک حیدر است روز، روز انتقام خیبر است طبق فرمان امیر شهر شام جمله آزادید بهر انتقام این سخن تا بر یهود اعلام شد شام ویران شامتر از شام شد آن قدر آل پیمبر را زدند دخترانِ ناز پرور را زدند خندههای فتح بر لب میزدند زخمها بر قلب زینب میزدند ****** سختتر از روضهی گودال، روضهی کوفه و شامه بدتر از نیزه و خنجر، سنگایی که روی بامه انگار نه انگار ناموس پیغمبره بین بازار انگار نه انگار میبینه از روی نیره علمدار ***** عالم همه کربلای من بود زینب سپرِ بلای من بود نفرين هماره باد بر شام والله مرا زدند در شام کردند ز غم کباب ما را بستند به يک طناب ما را با آنکه عزيز بوترابم بردند به مجلس شرابم