بیا که جان به لب آمد به شوق دیدارت

بیا که جان به لب آمد به شوق دیدارت

[ حاج علی اکبر زادفرج ]
(بیا که جان به لب آمد ز شوق دیدارت
همیشه یار دل من خدانگهدارت)۲

(چو اشک بر سر بازار دیده پای گذار
الا که گرمتر از محشر است بازارت)۲

نشسته‌اند به راه و ستاده‌اند به صف
پیمبران الهی به شوق دیدارت

(سلامت دو جهان را به هیچ انگارد
عنایتی که تو داری به حال بیمارت)۲

(سری ز پنجره‌ی خانه‌ات برار و ببین
به صد امید نشستیم پشت دیوارت)۲

رسان به تربت زهرا سلام ما را
بگو بده ز دور جواب سلام زوّارت

مرا دَمی ز کمند غمت رهایی نیست
که بوده این دل ما دم به دم گرفتارت

قبول شعر مؤید نکوترین صله است
قبول کن که نباشد جز این سزاوارت
****
(گفتم به دل که وقت نیایش شب دعاست
پرواز کن که مقصد من، سُرَّ مَن رَآست)۲

آنجا که انبیا همه هستند در طواف
آنجا که عشق و عاطفه بستند اعتکاف

آنجا که دیده‌ها، پلی از آب بسته‌اند
یعنی دخیل اشک به سرداب بسته‌اند

چشم هزار ماه جبین مشتری اوست
نقش نگین وحی در انگشتری اوست

محبوب نازنین سراپرده‌ی خداست
در کائنات رحمت گسترده‌ی خداست

(سنگ بنای کعبه سیاهی خال اوست
وجه خدای جَلًّ جلالُه جمال اوست)۲

روزی که کفر پر کند آفاق دهر را
اَحلی مِنَ العسل کند این جام زهر را

(روزی که روز سلطنت داد و دین رسد
یعنی زمین به ارث به مستضعفین رسد)۲

پر می‌کند ز عدل خود این خاک تیره را
آئینه‌ی بهشت کند این جزیره را

یوسف ز بوی پیرهنش زنده می‌شود
دل‌های مرده با سخنش زنده می‌شود

او را بخوان در آینه‌ی ندبه و سمات
فرزندی از سلاله‌ی طاها و محکمات

روی لبش تلاوت لبیک دیدنیست
آری دعای او به اجابت رسیدنیست

احیاگر معالم دین خداست او
شمس الضحای روشن نور الهداست او

یکبار خوانده‌ای که جوابت نداده‌اند؟
آتش گرفته‌ای تو و آبت نداده‌اند؟

(تکرار کن به زمزمه در سجده و رکوع
ای دیدگان شبزده فَالتَذرِف الدُّموع)۲

دیشب به خوابم آمدی ای صبح تابناک
خواندم مَتا تَرانا گفتم مَتا نَراک
****
(یا ایها العزیز ببین خسته حالی‌ام
چشمان پر ستاره و دستان خالی‌ام)۲

(ماییم آن خسی که به میقات آمدیم
شرمنده با بضاعت مزجات آمدیم)۲

شام فراق، سوره‌ی والیل خوانده‌ایم
یوسف ندیده اوف لنا الکیل خوانده‌ایم

یا ایها العزیز، به زیبایی‌ات قسم
بر حسن مطلب و بر آقائیت قسم

(موسیٰ تویی، مسیح تویی، مکه طور توست
شهر مدینه، چشم به راه ظهور توست)۲

تنها نه از غمت دل یاران گرفته است
چشم بقیع تر شده، باران گرفته است

شعر شفق، حدیث زبان دل من است
تکرار نام تو ضربان دل من است
****
کفر است اگر به غیر شما رو زند کسی
عشق است اگر کنار تو زانو زند کسی

ما سائلیم و جای دگر سر نمی‌زنیم
جز خانه‌ی شما در دیگر نمی‌زنیم

ما آب و نان به دست شما صرف کرده‌ایم
شاهان شما تمامی ما نیز برده‌ایم

امشب میان عشق شما سیر می‌کنم
از چشم پاکتان طلب خیر می‌کنم
****
خیر مرا ندیده کسی خیره‌سر شدم
در آخر خطم به تو محتاج‌تر شدم

امشب خدا کند ملکی بین همهمه
پرونده‌ی مرا برساند به فاطمه

تا آن گدانواز گداپروری کند
تنها نه من برای همه مادری کند

(شاید به التماس دلم اعتنا کند
امشب حرم که رفت مرا هم دعا کند)۲

شب‌های جمعه فاطمه از حال میرود
با پهلوی شکسته به گودال میرود

شب تا به صبح فاطمه فریاد میزند
با دیدن گلوی حسین داد میزند:

ای کشته‌ی فتاده به هامون حسین من
ای صید دست و پا زده در خون حسین من
****
حالا که آمده‌ام ز تو این است خواهشم
تا من میان قتلگهم دست و پا نزن

هرکس رسید ضربه زد، اما یکی نگفت
با سنگ میزنی، تو دگر با عصا مزن

نظرات