آن خدا، آن صدایی که مرا سوی تماشا میخواند از فراموشی امروز به فردا میخواند آشنا بود صدا، لهجهی زیبایی داشت گله از فاصله، از غربت و تنهایی داشت همنفس با من از آهنگ فراقم میخواند داشت از گوشهی ایران به عراقم میخواند جمکران بدرقه در بدرقه، تسبیح به دست سهله آغوش گشودست مفاتیح به دست رایحه رایحه با بوی خودش میخواند خانهی دوست مرا سوی خودش میخواند خانهی دوست که از دوست پُر از خاطره است خانهی دوست که نام دگرش سامره است آن اوِیسم که شبی راه قرن را گم کرد با دل ما تو چه کردی که وطن را گم کرد؟ وطن آنجاست برایم که پُر از خویشتن است یعنی آنجا که در آن خانهی محبوبِ من است سامرا خانهی محبوبِ من، از او چه خبر؟ از دلآرام من، از خوب من، از او چه خبر؟ ما همه غرقِ سکوتیم تو این بار بگو سامرا طاقت ما طاق شد از یار بگو سایهی روشنش آورده مرا تا اینجا بوی پیراهنش آورده مرا تا اینجا به اذانش، به قنوتش، به قیامش سوگند به رکوعش، به سجودش، به سلامش سوگند قسمت میدهم آری به همان راز و نیاز آخرین بار کجا در حرمت خواند نماز؟ آخرین مرتبه کِی راهی میقات شده است؟ آخرین بار کجا غرقِ مناجات شده است؟ خسته از فاصلهام با منِ بیتاب بگو با من از گریهی او در دلِ سرداب بگو سامرا، ای که بلندای شکوهت عرش است گردوخاک قدمش روی کدامین فرش است؟ حرمت ساحلِ آرامترین امواج است این گدا سامرهای نیست ولی محتاج است از زمستان پیاپی به بهارم برسان به لبم عرض سلام است، به یارم برسان