تا کِی به تمنّای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه خواهد به سر آید، شب هجران تو یا نه؟ ای تیرِ غمت را دلِ عشّاق نشانه در مِیکده و دِیر که جانانه تویی تو مقصود من از کعبه و بُتخانه تویی تو مقصود تویی، کعبه و بُتخانه بهانه... عاقل به قوانین خرد، راهِ تو پوید دیوانه، برون از همه، آیین تو جوید تا غنچهی بشکفتهی این باغ که بوید هر کس به زبانی، صفت مدح تو گوید بلبل به غزلخوانی و قُمری به ترانه مقصود تویی، کعبه و بُتخانه بهانه روزی که برفتند حریفان پیِ هر کار زاهد سوی مسجد شد و من جانب خُمّار من یار طلب کردم و او جلوهگه یار حاجی به رَه کعبه و من طالب دیدار او خانه همی جوید و من صاحب خانه مقصود تویی، کعبه و بُتخانه بهانه... کعبه یک سنگ نشانیست که رَه گم نشود حاجی اِحرامِ دگر بند و ببین یار کجاست
عالللیییی
عالی بود
مقصود تویی کعبه و بت خانه بهانه🤍