غم فزون در سینه بی اندازه شد
تبلیغات

غم فزون در سینه بی اندازه شد

[ حاج علی اکبر زادفرج ]
غم فزون در سینه بی‌اندازه شد
داغ عبّاست دوباره تازه شد

روز تشییع تو ای بانوی دین
ریخت اشک چشم زینُ‌العابدین

شب به یاد غربتت دل‌ها کباب
روزها زوّار قبرت آفتاب

روز مرگ مادر ای نیکو سیر
می‌برد تابوت مادر را پسر

حیف آن‌جا لاله‌ی یاست نبود
روز تشییع تو عبّاست نبود

دادی از کف طاقت و آرام و صبر
می‌کشیدی چهار صورت مثل قبر

می‌نشستی در کنار قبرها
گریه می‌کردی بسان ابرها
* * * *
مویم که شد سپید، فدای سرت حسین
عبّاس من فدای علی‌اکبرت حسین

گفتم: به آب لب نزند تا تو تشنه‌ای
در آب بود، فکر تو آب‌آورت حسین 

گفتم: سکینه‌ جان عمویت را حلال کن 
شرمنده‌ام هنوز هم از دخترت حسین

از چهار نازنین پسرم، یک سپر رسید 
با کاروان غم‌زده‌ی خواهرت رسید 

تیر سه‌شعبه چشم اباالفضل را درید
ماندم چه کرد با گلوی اصغرت حسین

طبق سفارشم همه جا هم‌رَه تو بود 
جز کنج آن تنور که رفته سرت حسین

زهرا اگر نبود بگرید برای تو 
من گریه می‌کنم عوض مادرت حسین
* * * *
ای صاحب علم کجایی؟
آب‌آور حرم کجایی؟
عصای پیری‌ام کجایی؟

خیلی دلم هواتو کرده 
هوای اون چشاتو کرده

می‌گن که دستاتو بریدند
معجر زینب و دریدند
اشکای زهرا رو ندیدند

به گریه چشمام ناگزیره 
الهی مادرت بمیره

کی قد و بالاتو نظر زد؟
نیزه به سینه‌ات بی‌خبر زد
به چشم تو تیر سپر زد

بقیع با ناله‌ها شریکه 
قبرت می‌گن خیلی کوچیکه

بعد تو محشری به پا شد
کربلا تازه کربلا شد 
حرمله پاش به خیمه وا شد

بعد تو دل چاره‌اش و گُم کرد 
رقیّه گوشواره‌‌اش و گُم کرد
* * * *
می‌شود روضه را تجسم کرد 
با کمی فکر روی این مطب

تا تو بودی، سفر به خیر گذشت
ای نگهبان محمل زینب

تا تو بودی، رباب، اصغر داشت
غرق بوسه سپیدی غب غب

تا تو بودی، ندید یک مادر 
طفلش از تشنگی کند لب لب

تا تو بودی، رقیّه معجر داشت
روی دوش تو خواب بود هر شب

نظرات