
از اینکه بی وفایم، خیلی دلم گرفته باید به خود بیایم، خیلی دلم گرفته در خود شکستم از بغض، گفتم میان سجده با اشک بی صدایم، خیلی دلم گرفته یا رب ظَلمتُ نفسی، یا رب الهی العفو درمانده و گدایم، خیلی دلم گرفته یک عده با چه شوقی، حاجت روا شدند و من تحبسُ الدعایم، خیلی دلم گرفته دل ذکر لا طبیب من لا طبیب دارد امشب بده شفایم، خیلی دلم گرفته ردم نکن به مولا، جز تو کسی ندارم کاری بکن برایم، خیلی دلم گرفته (دست از طلب ندارم، اینها همه بهانه است دلتنگ کربلایم، خیلی دلم گرفته)۲ مادرم در گوش من خوانده است یا ام البنین ذکر من تا روز محشر هست، یا ام البنین مستجاب الدعوه شد هر کس که در این روزگار بر گدایان درت پیوست یا ام البنین ما همیشه محضر تو، عرض حاجت میکنیم هر کجا خوردیم بر بنبست، یا ام البنین هفت پشتم را نظر کردم، تماما بودهاند نوکر تو، در بست یا ام البنین گویند فقیری به مدینه به دل زهد آمد به در خانهی عباس علمدار زد بوسه به آن درگه و ایستاد مؤدب گفتا به ادب، ای پسر حیدر کرار ای صاحب این خانه بیا، مرد فقیرم بیمار و تهیدست و گرفتار و دل افکار هر سال در این فصل، از این خانه گرفتم من خرجیه یک سالهی خود، هدیهی بسیار گفتا به زنان ام بینین مادر عباس با سوز دل سوخته و دیدهی خونبار از زیور و زر هر چه که دارید بیارید بخشید بر این مرد فقیر، از ره ایثار سائل که نگاهش به زر و سیم بیفتاد بگذاشت ز غم، او سر خود بر روی دیوار آن سائل دلباخته، با گریه چنین گفت من عاشق عباسم، نه که عاشق دینار من آمدهام بازوی عباس ببوسم من در پی گل، روی نمودم سوی بازار (یک لحظه بگویید که عباس بیاید باشد که برم فیض، از آن چهره دگر بار)۲ آن دست کز او خرجیه یک سال گرفتی شد قطع، ز تیغ ستم دشمن خونخوار من مادر دلسوختهی چار شهیدم گردیده دو تا قامتش از ماتم آن تا من مادر عباس، همان ام بنینم سقای دشت کربلا ابالفضل دستش شده از تن جدا، ابالفضل