
صبح و شب راهی بازار شدن میارزد یوسف فاطمه را یار شدن، میارزد با کلافی که شده بافته از خون جگر پیش تجار خریدار شدن، میارزد ای طبیبی که علاج غم هجران هستی از غم هجر تو ، بیمار شدن، میارزد کاروان راه بینداز که ما شاد شویم بخدا قافله سالار شدن، میارزد تا که یک لحظهی کوتاه ببینیم تو را متوسل به علمدار شدن، میارزد ***** سقای دشت کربلا ابالفضل، ابالفضل دستش شده از تن جدا اباالفضل ام البنین در کربلا نبودی، واویلا بر فرق عباست زدند عمودی، واویلا ***** دست و پامیزنم آقا که مرا هم بخری بس این نوکر دربار شدن، میارزد غافلم غرق گناهم چه قدر بدبختم یار این عبد گنهکار شدن، میارزد؟ ***** حبیبم تو دنیایی که هستم غریبم رفیقم تو تنهام نذاشتی قد یک دقیقهام بمونه دو خط شعر نوشتم رقیهات بخونه نوشتم من هر وقت بهت فکر کنم تو بهشتم این همه سینهزن داری رفیق نه حدودی با تو ایم ولی دقیق نه ***** پسر فاطمه این دفعه، شبیه قبلاً وا نکن دیده که ستّار شدن، میارزد دل من را به همان پنجره فولاد ببند گاهی اوقات گرفتار شدن، میارزد هرکه دارد هوس کرب و بلا بسم الله راهی کعبهی دلدار شدن، میارزد