
آتش قلب من از یادِ حسینِ فاطمه است همچو آبی روی آتش یاد دست و عَلقمه است رشتهکوهی بود از اولادِ زهرا دور من اینکه اکنون دَر بَرَم مَحرم ندارم ماتم است دیدم گاهی برای اکبر و قاسم فُرات گاه بر داغ رباب و شیرخوارش زَمزَم است دستهای ذوالفقار و چشمهای پر نفوذ فرقِ ما و ضربِ آهن داستانی مبهم است جسم آقایم هزار و نهصد و پنجاه زخم زخم عالم بر قد و بالای عباسم کم است پارههای پیکر عباس من از هم جدا جسم بیسرِ آقایِ عالم دَرهم است