
فلک امشب به حالم ناله سر کن به قلب پر ملالم ناله سر کن فلک پرسیدهای از آسمانها کجا رفته هلالم ناله سر کن خدایا خانمانم رفته بر باد که تنها آشیانم رفته بر باد مرا موی سفید زینبم گفت تمام دودمانم رفته بر باد (مهِ ابرو کمانم رفته بر باد) انیس گریههایم را گرفتند توان دست و پایم را گرفتند کمانیتر شدم از زینب افسوس سرِ پیری عصایم را گرفتند چه کس گیسوی خون افشانده بر مشک هزاران تیر را بنشانده بر مشک ببین زینب چه آوردی برایش هنوزم رد خونش مانده بر مشک شبی کابوس صد سرنیزه دیدم شبی مهتاب را بر نیزه دیدم به خود گفتم که بی عباس گشتم که بر حلقوم اصغر نیزه دیدم بجوش ای خون که شد تعبیر خوابم به خون افتاده ماه و آفتابم تو و شرم از لبان اصغر عباس من و شرم است و چشمان ربابم ز هم انبوه گیسویت گسستند دو بازویت دو بازویت گسستند از آنجایی که من بوسیده بودم بمیرم طاق ابرویت گسستند نه تنها زخم قوت گیر خوردی نه تنها از دو سو شمشیر خوردی مرا میگوید این مشک پر از زخم ز هر سو صد نیستان تیر خوردی شنیدم شرح بازوی تو از مشک حدیث چشم و ابروی تو از مشک مگر از سینهاش خون تو میریخت هنوزم میرسد بوی تو از مشک بهارم را چه سان پاییز کردند دلم را از غمت لبریز کردند سرت ای کاش روی نیزه میماند تو را از مرکبی آویز کردند دو چشمم تا بر آن دلدار افتاد نگاهم بر نگاهی تار افتاد به من میگفت زینب در قفایش سرت از نیزهها صد بار افتاد بر قطرههای اشک زینب خنده کردند عباس را بر روی نی شرمنده کردند از آن سرو علی بنیاد صد حیف از آن قامت از آن شمشاد صد حیف دو دستی که عصای پیریام بود خداوندا ز تن افتاد صد حیف غمت راه نفس بر سینه بسته ترک بر چهرهی آیینه بسته ز بس که خاک بر سر ریختم من ببین عباس دستم پینه بسته الا مادر به قربون جمالت رخ چون بدر و ابروی هلالت شنیدم کام عطشان جان سپردی گلِ امّ البنین شیرم حلالت دیگر به من امّ البنین نگویید زیرا که من دیگر پسر ندارم