
کوچه به کوچه از ولیالله گفتم تا خلق بشناسد زهرای زمان را بیآبرویش میکنم، هرجا مؤذّن بیأشهدُ أنَّ علی گوید اذان را گفتند ساکت باش، گفتم حق حسین است پای دفاع از حق نمیبندم دهان را میخواستم انگشترت را پس بگیرم گشتم ولی پیدا نکردم ساربان را إنسیة الحوراییام جسمم ضعیف است با ضربهای راحت شکستند استخوان را حالا که دیگر حرمله تیری ندارد با حرص میکوبد به من چوب کمان را از تو چه پنهان دخترت خیلی گرسنه است **** طفل بود و یتیم گشت و اسیر جای دامن، مکان به ویران داشت ماهِ رویش نبود بیپروین ابر چشمش همیشه باران داشت وقتی آن طفل گریه سر میداد در و دیوار گریه میکردند همه خود را زِ یاد میبردند بهر او زار گریه میکردند ورقِ گُل کجا و سیلیِ کین؟ شاخهی یاس کی بریده به داس؟ دست بر جای سیلی و میگفت پس کجا هستی ای عمو عباس؟ شبی از درد و گریه خوابش بُرد دید جایش به دامنِ باب است جست از شوق دل زِ خواب و بدید آرزوها چو نقش بر آب است گرچه ویرانه در نداشت به شب بخت آن طفل حلقه بر در زد دید دختر زِ پای افتاده است با سر آمد پدر به او سر زد من غذا از کسی نخواستم گرچه در پیکرم نمانده رمق شوق و امید و عاطفه گل کرد دست لرزید و رفت سمت طَبَق گفت نشکفته غنچهام اما لاله با داغها سهیمم کرد دو لبم یک سخن ندارد بیش کی در این کودکی یتیمم کرد؟ چهرهام را چو عمّه میبوسید گریه میکرد و داشت زمزمهای علّتش را نگاهِ من پرسید گفت خیلی شبیه فاطمهای بابا راست است این که گفتند به من مادرت سیلی از عدو خورده؟ چه از او سر زده مگر او هم مثل من نامی از پدر بُرده؟ یاد داری مدینه موقع خواب دست تو بود بالش سر من؟ روی دو پلک من، دو انگشتت که بخواب ای عزیز دختر من یاد داری که هر سوال تو را مثل بلبل جواب میدادم تر نگشته هنوز لبت که آب به لبت به کفت ظرف آب میدادم یاد داری تو روی نِی بودی منم از پشت ناقه افتادم؟ گریه کردی تو روی نِی من هم به تو از دور سلام میدادم کاش میشد کمی از نیزه بیایی بغلم بهخدا بوسه از این فاصله سخت است پدر من چه گویم بهخدا عمّه خودش میداند زندگی با منِ کمحوصله سخت است پدر از نیمهشبِ گم شدنم تا دَم این تشت صد خاطرهی تلخ از این قافله دارم ما پردهنشینانِ حرم را چه به بازار! از دست اباالفضل عمویم گِله دارم