
بد زدنِت، جلو چِشای حسنِت ناحِلةَالجسم شدی و داره میلرزه بدنِت درد میکِشی، همهش آهِ سرد میکِشی تو هر چی درد داری رو از قُنفُذ نامَرد میکِشی ... نامَردُمان از حُرمَتِ کوثر گذشتند در روی زهرا بود و از آن در گذشتند ... یادم نمیرود که همه داد میزدند طوری بزن که علی بیپسر شود ... تُو کوچهها زخمم نمک خورده انگشتر خلقت ترَک خورده درد مَنو هیچکس نمیفهمه . زهرام جلو چشمام کتک خورده دستامو از دستِت جدا کردن تُو شعله دنبال تو میگردم جوری زد و جوری زمین خوردی سنگینیِ دستاشو حس کردم دار و ندار زندگیم چیزی بگو، حرفی بزن