یکعمر دلیل بیقراریست خونی که ز سینهی تو جاری است امّید به زنده ماندنت نیست این سهم من از امّیدواری است کاری ز طبیب بر نیامد از بس که جراحت تو، کاری است سودی ندهد تورا تلاشم بعد از تو چگونه زنده باشم از هردو جهان، گسسته بودم دل در گرو تو، بسته بودم خورشید به زیر سایهام بود در سایهی تو نشسته بودم لبخند تو، س پناه من بود هرگاه ز خلق، خسته بودم آه ای همهی تعلّقاتم از هرچه بهجز تو، رسته بودم ای کاش بهجای سینهی تو من در پس در، شکسته بودم بند است به دست و پایم؛ ای کاش بند کفنت نبسته بودم با غصّه، مصاف تنبهتن بود بین کفنِ تو، جان من بود بر هم نخورد نظام افلاک خون تو ز جامه میکنم پاک در بین من و تو اشک حاکم فریاد از این وداع غمناک ای دیده به یاد دیدهات خون ای سینه به یاد زخم تو، چاک هم رتبهی من، یقینِ حیدر! ای کشتهی دستهای شکّاک! ای فاطمهی ز دست رفته! ای یاسِ اسیر خار و خاشاک! دست از سر ما نمیکشد درد همصحبت من! بیا و برگرد در کربوبلا، دوباره زهرا شد وقت قرار بعدی ما گاهی سر تشنهای به دامن گاهی به کنار جسم سقّا چون شد ز تنش دودست مقطوع گردد گرهی دو ابرویش، وا جمعند شغالها به دورش هرکه برد از سرش به یغما آنروی چو قرص ماه کامل آن رأس عمود خوردهی حالا پاشیده شد از هم و ز پهلو رفتهست بهروی نیزه، بالا