رفت و غم‌خانه شد از غصه سرای من و او

رفت و غم‌خانه شد از غصه سرای من و او

[ علی کرمی ]
رفت و غم‌خانه شد از غصه سرای من و او
گرچه مانده است بجا خاطره‌های من و او

یاد ایّام نشستن سر یک سفره بخیر
خانه‌ای بود پر از لطف و صفای من و او

ما از این زندگی ساده چه راضی بودیم
و رضا بود خدا هم به رضای من و او

با همان دست شکسته چه دعایی می‌کرد 
مردمی را که نماندند به پای من و او

بستری بود ولی نبض دلم دستش بود
و مجال نفسی بود برای من و او

بستری بود ولی هم سخن خوبی بود
و عجب حال خوشی داشت هوای من و او
****
نمی‌دونم حالا سینه چاک کنم
یا که اشک دخترت رو پاک کنم

چه چوب تری فروختم که باید
زنمو جوون جوون تو خاک کنم

حالا اون‌که دست به دیواره منم
اون‌که درد داره و بیداره منم

دستم از خجالتت برنیومد
این وسط اون‌که بدهکاره منم

توی خونه دیگه کم حرف می‌زنم
تا می‌خوام داد بزنم روم نمیشه

بچه‌هاتو همه آروم می‌کنم
پسر بزرگت آروم نمیشه
****
کز کرده یه گوشه
رو لب‌هاش نزن بود

گوشواره‌ت رو دیدم
تو مشت حسن بود
****
دردامو به کی بگم روم نمیشه که
اشک ما تموم نمیشه که
حسینتو آرومش کنم
حسنت آروم نمیشه که
****
حسن از کوچه چه دیدست که هی می‌لرزد
من به حال پسرم بس نگرانم چه کنم؟
****
به فلک یاد تو تلقین می‌کنم
ختم الرحمن و یاسین می‌کنم

تازه تازه هر شب از باغ بهشت
گل برا قبر تو دستچین می‌کنم

روزگارم بی تو زیر و رو شده
شبای قدر علی شروع شده

کنار قبر تو احیا می‌گیرم

****
علی زهرای خود را خاک کرد و زیر لب می‌گفت
از امشب می‌کشم من انتظار ابن ملجم را

گُلش را عده‌ای نامرد کوبیدند بر دیوار
به که باید بگوید مرد عالم اینچنین غم را

شتاب ضرب سیلی را فقط مقداد می‌فهمد
چشیده صبح دفن فاطمه سیلی محکم را
****
گرچه اینان حاملان کوثرند
گوییا تابوت خالی می‌برند

اشک می‌آمد چو باران خود به خود
گفت اسماء: فضه زهرا حیف شد

نظرات