آه تو بَزمِ شراب بسته بودن دستامونو با طناب تو رو میزد پیش چشمهای رباب آه تو بَزمِ شراب آه وای از شامیا اهلبیت رو بردن توی کوچهها دختراتو دیدم زیر دست و پا آه وای از شامیا آه از بازار حسین دور ما رقصیدن تو انظار حسین *** روضه سخت است روضه ناموسیست آلِ عصمت نظاره میکردند چشمهای حرامی مردی به سکینه نگاه میکردند مضطرب پیش عمهاش آمد عمه جان این بیحیا چه میخواهد؟ پدرم را که تشنهلب کشتند دگر از جان ما چه میخواهد؟ روضهخوانها چرا نمیگویند؟ آخر مجلس شراب چه شد؟ آمد و بوسه داد بر لبها ناگهان حالت رباب چه شد؟ *** گرچه تنش زیر سُم اسب است آقایم بر روی نی امّا جلوسی داشت شاهانه یک عمر آب آورده بالای سرش زینب حالا یزیدِ مست آوردهست پیمانه آنقدر بر روی لب و دندان او کوبید که چوبدستیاش شده دندانه دندانه در لابهلای پنجههای شمر گیر افتاد مویی که زهرا با وضو میزد بر آن شانه هرکس که آمد دست پُر برگشت از پیشت ارباب ما گودال را کرده کَرمخانه ---- قبل از ورود شمر به گودالِ قتلگاه کار حسین را علیاکبر تمام کرد ---- بالای جسم اکبر خود داد میزد زینب که آمد کار او را سختتر کرد میریخت بیرون از دهانش خونِ لخته حال پسر، حال پدر را محتضر کرد پیش جوانش داشت جان میداد امّا محض حجاب خواهرش صرفنظر کرد *** مرحبا بر عمهام که زود میآمد وسط هرکجا که حرف سیلی بود میآمد وسط دستهایم بسته بود و عمه جانم را زدند پیش چشمانم خدایا خواهرانم را زدند *** خیال کن که علی باشی و به مثل علی دو دست بسته کماکان مُقدّرت باشد فقط تو باشی و هشتاد و چهار ناموست و جملههای حواست به معجرت باشد کنار عمهی سادات یک طرف شمر و سنان و حرمله هم سمت دیگرت باشد یزید باشد و بَزم شراب باشد و وای به طشت زَر سر بابا برابرت باشد و بدتر از همه اینکه میان بَزم شراب نگاه باشد و باشی و خواهرت باشد ----- تو خیمه بودم ساعتی که خیمهها رو میسوزوندن پردهنشینهای حرم رو رو خارِ صحرا میکشوندن کسی نیست بهش بگم این غمو غصه تنِ دَرهَمو رو حصیر پارهای بردنش نوهی پیمبر عالَمو چرا باید تنش از هم بپاشه؟ بچینی و ندونی این کجاشه؟ دلت میگیره وقت دفن ببینی سرش نیستش که روبهقبله باشه نه رقیه، نه حتی قاسم داشت روز دفنش گریهکن لازم داشت ای وای من، مظلوم آقای من... *** جسم بابم گشت پامال سواران صبر کردم سینهام آتش گرفت از داغ یاران صبر کردم *** من بندهی آن مرثیهخوانم که همیشه از لفظ مِی و لفظ خریدار گذر کرد با چهرهی پوشیدهی در زیرِ کف دست زود از جلوی چشم علمدار گذر کرد *** دَمِ دروازه شامیان درآوردند اشکش را علمداری که یک لشکر به غارت برد مَشکش را رباب آنجا که دائم آه حسرت میکشد اینجاست و جایی که ابوفاضل خجالت میکشد اینجاست *** نمیروم سرِ بازار دردسر دارد عذاب هر شب من ازدحام بازار است به یاد خوابِ رقیه، به یاد حملهی زجر به وقت خواب همیشه دو دیده بیدار است *** شیرخواره سیر باشد زود خوابش میبرد از عطش بیخوابی اصغر عذابم میدهد صدای گریهی نوزاد میکُشد ما را خدا کند که بخوابد رباب تب دارد *** تو را خدا جلویم گوسفند سر نَبُرید دلم زِ دیدن این صحنه سخت بیزار است حصیر پهن نکردم به خانهام اصلاً حصیر روضهی مَکشوفهی منِ زار است مقابلم به زن و بچهام جسارت شد اَمان زِ غربت مردی که بد گرفتار است