شامیان غربت مارا همه جا جار زدند خنده بر بیکسی عترت اطهار زدند پای رأس شهدا هلهله بر پا کردند تازیانه به یتیمان گرفتار زدند چقدر دور و بر محمل ما رقصیدند ساز با نالهی طفلان عزادار زدند شاخهی گل که نکردند نثار مهمان سنگها بر سر ما از در و دیوار زدند خوبی سنگ به این است نمیسوزاند آتش از بام به فرق من بیمار زدند بی جهت نیست میافتد سر عباس از نی عمهام را جلوی چشم علمدار زدند تو خیمه بودم ساعتی که خیمههامونو سوزوندند پردهنشینای حرم رو، رو خار صحرا میکشوندند کسی نیست بهش بگم این غمو روضهی دفن تنِ دَرهَمو رو حصیر پارهای بردمش نوهی پیمبر خاتمو چرا باید تنش از هم بپاشه بچینم و ندونم این کجاشه خواهش میکنم برید کنار من خودم، خاکش میکنم حسین...