از نجف آمدم

از نجف آمدم

[ ابوالفضل بختیاری ]
از نجف آمده‌ام از نجف‌آبادِ علی
تا بخوانم همه‌جا: نادِعلی نادِعلی

من و اِیوانِ علی، پنجره فولادِ علی
که علی عشق، علی جام، علی باده علی

هرکه شد غَرقِ علی، دید علی فاطمه است
مرتضیٰ مثلِ کسی نیست، ولی فاطمه است

باید از خَلق، چهل سال جدا بنشیند
تا چهل سال فقط پیشِ خدا بنشیند

هِی به معراج رَوَد هِی به دعا بنشیند
چلّه‌ای آخرِ سر غارِ حرا بنشیند

تا خدا هر چه که دارد به پیَمبَر بدهد
تا به قرآنِ خودش سوره‌ی کوثر بدهد

مادرِ آخرت آمد که به دنیا برسد
خاکِ لب‌تشنه مُهَیاست که دریا برسد

مریم و آسیه و هاجر و حوا برسد
فاطمه آمده تا این‌که به زهرا برسد

نقطه‌ی فاء به بَرِ نقطه‌ی باء آمده است
آی جبریل بخوان: مادرِ ما آمده است

چهارده مَرتَبه حق گفت: که تنها زهراست
چهار علی چهار محمد، همه زهرا زهراست

یک حسین و دو حسن این‌ سه به‌ یکجا زهراست
حضرتِ جعفر از او، حضرتِ موسیٰ زهراست

او که مادر شده بَر سَروَرِ پِیغمبرها
پس بگو نیست مگر مادرِ پِیغمبرها؟ 

هرچه جبریل پَریده نرسیده‌است به او
هرکجا عقل دَویده نرسیده‌است به او

کعبه از حج که رسیده نرسیده‌است به او
سینه را باز دریده نرسیده، است به او

فاطمه کعبه شده مکه اسیرش باشد
خواست تا کعبه فقط جای امیرش باشد

چادرش را که تکان داد جهان پیدا شد
اوّلین بار که خندید، زمان پیدا شد

آمد از پیشِ خداوند و مکان پیدا شد
تا به لب گفت: علی‌جان! ضربان پیدا شد

آفرینش شده خَم بوسه زند خاکش را
دید چشمانِ نبی معنیِ لولاکَش را

کیست او؟ این‌که رسیده به تماشای خودش
امتحان داده ولی قبلِ خودش جای خودش

هیچکس نیست شبیهش به جُز آقای خودش
تا خداوند ببیند رخِ زهرای خودش

او که آمد به زمین، سجده بر آدم کردند
شد زمین هرچه که از باغِ جَنان کم کردند

او رحیم است خدا هم کَرَمش فاطمه است
ذوالفقار است علی و دو دَمَش فاطمه است

هرکه از تیره‌ی مولاست غمش فاطمه است
دلِ او شد حَرَم و در حَرَمش فاطمه است

تا گرفتیم از این سینه نشانیِ تو را
یافتیم از دلِ خود قبرِ نهانیِ تو را

پای اَنوارِ تنورِ تو که مهمان بِشَویم
تازه سلمان شده و تازه مسلمان بِشَویم

ما که بر راهِ توئیم آنچه شدی آن بِشَویم
مثلِ تو پای ولایت همه طوفان بِشَویم

تا علی هست همه یک رگِ غیرت داریم
به تو سوگند که ما عِرقِ ولایت داریم

چه غم از حادثه‌ها؟ پیرِ خراسانی هست
چه غم از این‌همه غم؟ غیرتِ ایرانی هست

آه اِی خَصمِ زَبون! خونِ سلیمانی هست
منتظر باش که یک سیلیِ طوفانی هست

منتظر باش که تیغِ عَلَوی تَر گردد
رفته سردارد نَفَس تازه کند برگردد

نظرات