خرابه برامون برازنده نیست لباسای پارم واسه خنده نیست بابا خیزرون هم شکست از غمت یزید از لبای تو شرمنده نیست یه سر از تو برگشته خیلی کمه رگای بریدت چقدر درهمه میخواستم به مردم نشونت بدم یه وقتی رسیدی که خوابن همه دستامو رو گوشم گذاشتم شرمنده گوشواره نداشتم تا بودی پامو تو خرابه نزاشتم خورشید من آمدی شبانه قدری بغلم کن عاشقانه نشناختمت در اول کار نفرین خدا به این زمانه کی زیر گلوت را عزیزم اینطور بریده ناشیانه تقصیر حرارت تنور این سوختگی زیر چانه بابا امروز شبیه موی تو سوخت آن موی بلند دخترانه من در همه عمر رفته بودم تنها به مجالس زنانه رفتم وسط شراب خواران کت بسته به زور تازیانه بر خورده به من چرا نبوده برخورد کشی مودبانه من دختر شاه عالمینه دادند ولی به من اعانه در راه شتر تکان نمیخورد خوردم کتکی به این بهانه من سیر غذا نخوردم اما خوردم دل سیر تازیانه تو آسمون جای تو نه گوشهی تنور مجلس به مجلس روی نی میبردنت به زور من لهترم یا صورت پاخور ترین غرور موهات تو دستای یزید افتاد رباب و خیزرون دق داد بغل گرفت سرت رو دیدم با چوب روی لبات کوبید میون همهمه نشنید نوای دخترت رو بابا خوش اومدی به هر کسی که فکر کنی یه شب سرت رسید تو خیزرون خوردی و شد موهای من سپید سیراب شدن اسبا ولی آبت نداد یزید برگرد ببین برا تو گل کاشتم یه کاسه آب نگه داشتم الهی نوش جونت برگرد سرت تموم بشه دردش به هر کی مسخرم کردش میخوام بدم نشونت بابا خوش اومدی