هارون نداشت آن‌چه بلا بوتراب داشت

هارون نداشت آن‌چه بلا بوتراب داشت

[ علی کرمی ]
هارون نداشت آن‌چه بلا بوتراب داشت

عمری نخفت چشم علی بس که می‌گریست
چون خوابد آن که خانه همی روی آب داشت

در بستر شهادت و در شام قدر بود
تنها شبی که چشم علی میل خواب داشت

آن قهرمان که لایق چندین مدال بود
بر دور گردنش همه ردّ طناب داشت

در هفت آسمانِ علی یک ستاره بود
آن هم چنان گذشت که عمر شهاب داشت
****
به وقت بردنِ من خصم دون نمی‌دانست
که من اسیر تو هستم طناب لازم نیست
****
یاد آن صورت نیلی به‌خدا پیرم کرد
به‌خدا از دو جهان سیرم کرد

یاس کاشانه‌ی من رنگ و روی نیلی خورد
با که گویم که به کوچه زن من سیلی خورد

کاش مانند علی هیچ کسی غم نخورَد
همسرش بین گذر سیلی محکم نخورَد
****
یه زخمی داره سینه‌‌م که بعد سی سال هنوز کبوده
محلّ قتل مولا کی میگه کوفه‌ست؟ تو کوچه بوده

علی یادش نرفته شکستگی‌ها‌ی جوشنش رو
مُغیره شهرو پُر کرد با تازیونه زدم زنش رو
علی یادش نرفته شکستگی‌ها‌ی جوشنش رو
مغیره شهرو پُر کرد با تازیونه زدم زنش رو

نگید شهید محراب! مصاف علی رو کشته
بگید به مردمِ شهر، غلاف علی رو کشته

غمش منو زمین زد، نه ضربه و جراحت
تا دستشو شکستند، علی کشید خجالت

یادمه داشتم می‌افتادم نذاشت
تو دلم حتّی یه ذرّه غم نذاشت
رو به قبله شد که روبه‌راه بشم
فاطمه برا من هیچی کم نذاشت

حالا اون که دست به دیواره منم
اون که درد داره و بیداره منم
دستم از خجالتش برنیومد
این وسط اون که بدهکاره منم

چشای گریه‌بارم کبوده روتو ندیده سی سال
چه دردی من کشیدم می‌دونی از اون کشیده سی سال؟

هنوز یادم نرفته که از تو خونه‌‌م شبونه رفتی
پُر از کبودیا و پُر از زخم تازیونه رفتی

بگو که زیر چشمات کبودیاش نرفته
سیاهیِ ردّ دست بگو که جاش نرفته

کنار من صدفِ دیده پُر گهر نکنید
به پیش چشم یتیمان پدر پدر نکنید
به پیرمرد جذامی سلامِ من ببَرید
ولی زِ مرگ من او را شما خبر نکنید

به کوچه‌ای که گرفتند راه مادرتان
تمام عمر شما هم چو من گذر نکنید

درونِ دیده دارم خار از آن روز
شدم از زندگی بیزار از آن روز
حسن مُردم ولی با من نگفتی
چرا شد چشم مادر تار از آن روز؟

اوج غربت همین، گفتم رو خاک کوچه نشین
چشماش سیاهی می‌رفت آخه چند قدم رفته خوردش زمین
****
زنِ جوان مرا می‌زدند نامردا
مدینه فاطمه‌ام را به احتضار انداخت

و یک غلاف که دست چهل نفر چرخید
دو دست فاطمه‌ام را دگر زِ کار انداخت
****
مادرم در وسط کوچه نمی‌دید مرا
بس که بد خورد به دیوار سرش گفتم رفت

دردش درمون نداشت، تو پاهاش دیگه توون نداشت
دستمو گرفته بود ولی بعد سیلی دستاش جون نداشت

حرام‌زاده به مادر دو دست سیلی زد

نظرات