خیالش باز شعری بر لبم بی‌اختیار آورد

خیالش باز شعری بر لبم بی‌اختیار آورد

[ محمدرضا میرزاخانی ]
خیالش باز، شعری بر لبم بی‌اختیار آورد
که اوصاف علی طبع مرا این‌گونه بار آورد
.
نوشتم شاعرش هستم، عجب وهم و خیالاتی
نوشتم بی علی هیچم، چه توضیح اضافاتی

نوشتم شمس، دیدم گنبدش زیباتر از آن است
نوشتم کعبه و دیدم نجف بالاتر از آن است

به قرآن سر زدم دیدم، علی گویاتر از آن است
نوشتم عرش، دیدم مرتضی اعلی‌تر از آن است

شبیه جبرئیل از درک این اوصاف واماندم
صد و ده بار امشب قل هوالله احد خواندم

خدا وقت تماشایش دل بی‌طاقتی دارد
خوشا قنبر، برای خود چه اعلی حضرتی دارد

من از شوقش زمین خوردم، ولی مولا بلندم کرد
همیشه یا علی گفتم، علی از جا بلندم کرد

اگر سنگ مسی را کوه زر کردم ضرر کردم
اگر این‌گونه خود را معتبر کردم ضرر کردم

من از الا جمیلایی که زینب گفت فهمیدم
به غیر از پرچمت هر جا نظر کردم ضرر کردم

نکیر و منکر از من هر چه می‌پرسند یادم نیست
به جز نام تو هر نامی ز بَر کردم ضرر کردم

مرا جز خاطرات راه تو ورد زبانم نیست
به غیر از کربلا هر جا سفر کردم ضرر کردم

کوفه نیا نقشه برات دارند
انگار حسین ازت طلبکارند
کوفه نیا که دارند از الان
قیمت برا سر تو می‌ذارند 

بین همه حرف تو پیچیده
کوفه نیا که بوی خون می‌ده

برگرد نیا که چشم من این‌جا
از خنده‌ی حرمله ترسیده

فهمیده انگار زن و بچه رو آوردی
با خودت آقا علی‌اصغر رو آوردی

اما حالا آوردی صدقه سرش بگردون
زیر گلوش رو تا می‌تونی خوب بپوشون

از راه دور می‌رسه بوی تو
شمر اومده به جستجوی تو
خنجرش هم منتظر آقا
تا بِبُره زیر گلوی تو

آقای من تا دیر نشد برگرد
تا زینب تو پیر نشد برگرد
آه ای پسر عمو زبونم لال
تا دخترت اسیر نشد برگرد

تقصیر من شد منو کشته این خجالت
دلواپسم من برا دختر سه ساله‌ات

کاشکی می‌آوردی تمام معجراشو
از دستش دربیار النگوهاشو

گوشواره هم برام بگیری فایده نداری
گوشواره بندازم چه جوری با گوش‌های پاره

عمه گوش‌های درد می‌کنه می‌سوزه
انقدر منو زدن با چوب و نیزه
می‌خوای بدونی چی سرم آوردن
عمه بگو الان شب یا روزِ؟

سری که روبرومی 
بابامی یا عمومی؟
نشناختمت هنوزم
خودت بگو کدومی

صورت نصفه نیمه
حال سرت وخیمه
به همه گفتم این سر
تموم زندگیمه

نظرات