هرچه گشتم شهر کوفه مالک‌اشتر نداشت

هرچه گشتم شهر کوفه مالک‌اشتر نداشت

[ حاج حسین سازور ]
هرچه گشتم شهر کوفه مالک‌اشتر نداشت
مُسلمِ درمانده غیر طوعه هم‌سنگر نداشت

شهر بود و قصّه‌ی مُسلم فروشیِ بلال
در وجودش ذرّه‌ای از غیرتِ مادر نداشت

انتظارم از سلیمان بیش از این‌ها بود حیف
هیچ کس مانند او حرف مرا باور نداشت

نامه بود از جانبش هر روز دستت می‌رسید
کفترِ نامه‌بَرَش ای کاش اصلا پَر نداشت

پرسه می‌زد در پی تیر سه‌شعبه حرمله
کاشکی بازار کوفه دیگر آهنگر نداشت

لشکر ابن زیاد از معجزات سکّه است
ابن مرجانه میان چنته غیر از زر نداشت

تشنه‌‌ی خونِ تمام بستگانِ حیدرند
کوفه‌ی نامرد دست از کشتنِ من برنداشت

در عجب از حکم قاضیُ القضات کوفه‌ام
تیغ می‌زد بر تو گرچه دست بر خنجر نداشت

پرده را بالا زدند از پیش چشمان ترم 
دخترت را دیدم اما بر سرش معجر نداشت 

زجرهای شهر می‌آیند چنگم می‌زنند 
حرف دارم می‌زنم با کینه سنگم می‌زنند

از دل از دشمنیِ لبریز می‌ترسم حسین 
از سپاه شهر نفرت‌خیز می‌ترسم حسین

پیرمردانِ حریصی را به چشمم دیده‌ام 
از عصای چوبیِ ناچیز می‌ترسم حسین

خنجر کُندی نشانم می‌دهد شمر لعین
از همین تیغِ نگشته تیز می‌ترسم حسین

دختران خویش را قول غنیمت داده است 
خیلی از خولی و چشم هیز می‌ترسم حسین

در ضمیر من لبانت خودنمایی می‌کند 
از وجود خیزران هم نیز می‌ترسم حسین

طاقت دیدن ندارم کوره‌ای از آتشم 
می‌روم پیش قدم‌های تو قربانی شوم 

مُسلمم امّا پیرو اسلامِ اینان نیستم
تا بفهماند به عالم من مسلمان نیستم

بر سرِ دار بلا با سر نه با پا می‌بَرد 
پیکرم را دشمنت برعکس بالا می‌بَرد 

این بدان معنی‌ست که حُرمت ندارد این بدن
بی‌عبا و بی‌عمّامه بی‌ردا و پیروهن 

محض خوشنودیِ امثال سنان و حرمله 
پیکرم را می‌بَرند آخر به سوی مَزبله 

با غم غربت چه بر روز من آوردی حسین
کاش می‌شد از میان راه برگردی حسین

نظرات