دوباره در سرم انداختی هوای خودت

دوباره در سرم انداختی هوای خودت

[ حجت الاسلام شحیطاط ]
دوباره در سرم انداختی هوای خودت
کشاندیَم به حسینیه با دعای خودت

دوباره ماه محرّم شد و ورق برگشت
دوباره می‌بَری‌ام سوی کربلای خودت

ز عرش روی سیاه مرا سپید کن
به حق پیراهن مشکیِ عزای خودت

شمیم سیب کمی بر مشام ما برسان
از آن نسیم که بگذشته از هوای خودت

به حق فاطمه در هم بخر که از آغاز
خدا نوشته بد و خوب را به پای خودت

چه می‌شود که خودت مثل سال قبل مرا
بیایی و ببری سوی خیمه‌های خودت؟

بیا دو مرتبه محکّم بگیر دست مرا
به دست دیگری‌ام نسپری به جای خودت

بریز بار گناهَم ز نو بنایَم کن
بساز نوکر خوبی از این گدای خودت

خودت که جای خودت، نذری‌ات شفا بخش است
به لا علاج بده کمی از غذای خودت

حسینی‌ام من اگر، از دعای گودال است
به قتلگاه چه گفتی تو با خدای خودت؟

هدفِ گریه خنده‌ی زهراست
بی‌خیال ثوابِ عُقبی باش

زیر خنجر به فکر ما بوده
ما به فکر گناه، ما را باش

سائل دست‌های کسی نشو
سائل دست‌های سقّا باش

علف هرز هم اگر بودی
در زمین حسین زهرا باش

گیرم اصلاً به تو نیازی نیست
پای کار حسین امّا باش

گریه کن پا به پای طفلی که
گریه کرد پای نیزه‌ی باباش
...

تو با همه فرق داری
کی این همه مشتری داره توی عالم؟

تو با همه فرق داری
کی خوب و بد رو می‌خره یک دفعه در هم؟

تو با همه فرق داری
تو این و ثابت می‌کنی ماه محرّم

به گردنم حق داری
کی مثل تو هوای نوکراش و داره؟

به گردنم حق داری
نگاه تو یه لحظه تنهام نمی‌ذاره

به گردنم حق داری
اگه نباشی زندگیم رنگی نداره

تو اصلاً نفسات، نفس توی هوات
 هوای کربلات، استثنائه
تو اصلاً حرمت، ضریح و علمت
نگاه کرَمت، استثنائه

...

میان کوچه می‌گردم، که کوچه آشنایِ ماست
خدا داند که کوچه مَحرم اسرار عاشق‌هاست

سر و کار همان که عاشق حیدر شود روزی
به خاک کوچه می‌افتد گواهم قصه‌ی زهراست

از آن روزی که زهرا را میان کوچه‌ها کشتند
دگر در کوچه جان دادن دعای هر دل شیداست

نیا کوفه، که سنگ کوفه سخت بی رحم می‌باشد
پس از من سنگ کوفه نصیب زینب کبری‌ست

...

اهل کوفه همگی خصم منند
کوفیان سر شکنند سنگ زنند

کاش در کوفه نیوفتد گذرت
ورنه بر خاک چکد خون سرت

...
وای من و وای من و وای من
میخ در و پهلوی زهرای من

در وسط کوچه تو را می‌زدند
کاش به جای تو مرا می‌زدند

نظرات