تا بفهماند به من طعم محبت را حسین در دلم انداخته شوق زیارت را حسین هر قدر در طالع من دوری از او آمده از قضا تغییر خواهد داد قسمت را حسین هر که آمد تَحتِ قُبّه مُستجابُ الدَّعوه شد زیر دِینِ خویش برده استجابت را حسین اِنَّ لِلقتل الحسین آتش به پا شد در دلم لحظهای هم کم نکرده این حرارت را حسین آب اگر از دشمنانش خواسته کرده تمام بر تمام دشمنان خویش حُجَّت را حسین دست و پا میزد اگر در خون میان قتلگاه دست و پا میکَرد اسباب شفاعت را حسین زخمهای او زیاد و اشکهای ما کم است میپذیرد باز از ما این بضاعت را حسین یه عالمه گریه به روضه بدهکارم تا خوب نشه زخمات دست برنمیدارم بذار حالا حالا نوکر شما باشم لحظهی مرگم تو خاک کربلا باشم بده که پیش تو موی سرم سفید نشه بده که نوکرت بمیره و شهید نشه من اصن اومدم برات شهید بشم... دلم را زائر گهواره کردم پایان سفر نظاره کردم وصیتنامهام این است زینب حلالم کن تو را آواره کردم مونده روی زمین پیکر تو رها السَّلامُ عَلی مَن دَفَنَ اهلُ قُری خواهرت اگه نیست رفته شام بلا ریگ و رَمل بیابون برات گرفتن عزا همه منتظرن مادرش برسه کاش صدای برادر به خواهرش برسه دست قاتل اگه به سرش برسه آخ خدا به داد موی دخترش برش مُقَطَّعُ الاعضای من بابای من...