غریب اونی که هم دم اشک و آه

غریب اونی که هم دم اشک و آه

[ حجت الاسلام شحیطاط ]
غریب اونیه که همدمِ اشک و آهه
دیده که مادرش تو کوچه بی‌پناهه

در خیمه دیگر طاقت ماندن ندارم
فرصت برای حِرز گرداندن ندارم
حتی دگر وقت رَجَز خواندن ندارم

دست مرا در دست‌هایش داشت عمه
هرقدر گفتم می‌روم نگذاشت عمه

بغض زیادی از مدینه جمع کردم
اندازه‌ی ده‌سال کینه جمع کردم
هرچه نفس میشد به سینه جمع کردم

سر می‌دهم امروز نام مادرم را
می‌گیرم امروز انتقامِ مادرم را

از دست‌های عمه دستم را کشیدم
هرجور میشد از حرم بیرون دویدم
شکر خدا انگار به موقع رسیدم

چیزی نمانده بود جانت را بگیرد
می‌خواست خیلی زود جانت را بگیرد

از این طرف عمه صدایم کرد برگرد
از آن طرف دشمن تو را از پا درآورد
گفتم عمویم را نزن با نیزه می‌زد

من آخرین یار عمو در کربلایم
دورت بگردم ای عمو دارم می‌آیم

دشمن برای غارت خَلخال رفته
هرکَس رسیده داخل گودال رفته
آن‌قدر نیزه خورده که از حال رفته

گفتم زنازاده عمویم را رها کن
دست از سرش بردار، دستم را جدا کن

گودال گیر انداخت در خود شیرها را
با سینه می‌گیرم جلوی تیرها را
پس می‌زنم با دست این شمشیرها را

تنگ است این گودال، جای دو بدن نیست
جا نیست اینجا، جای دست و پا زدن نیست

گودال گیر انداخت در خود شیرها را
با سینه می‌گیرم جلوی تیرها را
پس می‌زنم با دست این شمشیرها را

این جانِ ناقابل به جان دوست بَند است
حالا دو دستم بس به یک پوست بَند است

من پیش تو هستم اگر اینجا حسن نیست
جا نیست اینجا، جای دست و پا زدن نیست

آرام سر بگذار روی دامن من
شمشیر و تیر و سنگ و نیزه گردن من
تیر سه‌شعبه قطع کرده گردنم را

*****

باید برم عمه‌جون، شده تنش غرقِ خون
طاقت من شد تموم، بازم نگو که بمون

از این بالا ببین چطور شد بی کَس و تنها عموم
یه نفرم تو خیمه نیست، سپر بشه برا عموم

می‌زننش، سالم نمونده بدنش
چند دقیقه که بگذره دعوا سر پیروهنش

وای عموم غریب نشسته رو به روم
نمی‌گیره دلم آروم

من یادگار حسنم، خون بابامه تو تنم
با دست خالیم باشم، لشکرو بَر هم می‌زنم

از دست عمه کشیدم دستمو تا پیشت باشم
تو غم غربت می‌سوزی، آبِ رو آتیشت باشم

رهاش کنید، نگاه به بچه‌هاش کنید
یا لااَقل دور از حرم شهید کربلاش کنید

عمه بیا دستم شده از تن جدا
راضی شده اَزَم بابا، عمه بیا

*****

فی سَبیلِ الله تو رو تشنه کشتنت ابی عبدالله
فی سَبیلِ الله دزدیدن انگشترت ابی عبدالله

فی سَبیلِ الله روی نیزه رفت سرت ابی عبدالله
فی سَبیلِ الله خندیدن به خواهرت ابی عبدالله

چشم بر هم بزنی در دل صحرا مانده
چشم بر هم بزنی شمر بَرَش گردانده

مونده روی زمین پیکر تو رها
اَلسَّلامُ عَلىٰ مَنْ دَفَنَهُ أَهْـلُ الْقُرى

خواهرت اگه نیست رفته شام بلا
ریگ و رَمل بیابون برات گرفتن عزا

*****

تشنه بود، آب خواست اما شمر
آب را پیشِ چشمِ آقا خورد

یاد پهلوی مادرش افتاد
پهلویش ضربه بی‌هوا تا خورد

روزه‌اش را سَنان شکست آخر
نیزه‌ای را به جای خرما خورد

اَیُهَاالغَریب سپرت کو مادر؟!
تو تک و تنهایی، پسرت کو مادر؟!

اَیُهَاالغَریب دلمو آزردن
پیرهنی که دوختم رو به غارت بردن

آه ای مادر یه نفر نیست بده آبی
 که لبات از هم وا شه

یه نفر نیست بگه قاتل
از روی سینت پاشه

این کُشته‌ی فتاده به هامون حسین توست
این صید دست و پا زده در خون حسین توست

نظرات