هفت پشتم به سر سفره‌ی آل حسن است

هفت پشتم به سر سفره‌ی آل حسن است

[ روح الله بهمنی ]
هفت پشتم به سرِ سفره‌ی آلِ حسن است
که جهان ریزه خورِ جاه و جلالِ حسن است

ما که یک عمر فقط نانِ حلالش خوردیم
خون ما پس همه‌ی عمر حلالِ حسن است

در دل فاطمه هر لحظه مقرب باشد
هرکه در سینه‌ی او نقش جمال حسن است

سرِ ما پیش خداوند شرافت دارد
که سرِ ما همه بر خاکِ خیال حسن است

عمر آن است که با یاد عزیزت برود 
عمر عشاق فقط قال و مقام حسن است 

ما گدایش شده و گردن او افتادیم 
که گدا هرچه کند باز وَبالِ حسن است

صاعقه بود جمَل تا به خود آمد افتاد
بعد از آن کار همه شرح خصال حسن است 

سال در سال حسن خرج عزا می‌بخشد 
اولِ ماه مُحرم سرِ سال حسن است 

رزق اشک است، خلوص است، گذشت است 
ولی هر چه رزق است همه از پِرِ شال حسن است 

لحظه‌ی آخر خود روضه‌ی عاشورا خواند 
گریه می‌کرد که این گریه مَجال حسن است

با پسرهای خودش کربُبلا حاضر بود 
همه گفتند که در دشت جلالِ حسن است

شش پسر را همگی پیشکشِ زینب کرد
پس هلالِ سرِ این ماه هلالِ حسن است 

او غریب است غریب است غریب است غریب
گریه‌ای هست اگر گریه به حال حسن است

***

هوا زِ جور مخالف چو نیلگون گردید 
عزیزِ فاطمه از اسب واژگون گردید

***

روضه سنگین شده و آه حسن بدحال است 
فاطمه آمده با گریه بگو وای حسین 

عمه‌اش گفت نرو طفل ولی می‌نالید 
جانِ من رفته ببین جانبِ او وای حسین

ازدحام است، شلوغ است،شیوخ آمده‌اند 
عمه جان نیست، چه شد؟ گم شده؟ کو؟ وای حسین 

رفت می‌دید که جمع‌اند خودش را انداخت 
که نگیرند از آن چشمه وضو یا حسین 

بعد دستش بدنش را سپرش ساخته بود 
زود افتاد بر آن سینه به رو وای حسین

هرکه می‌خواست عمو را بزند او را زد 
سنگ انداخت ترَک روی سبو وای حسین 

ابتدا روی تنش چند جراحت وا شد 
بعد هم شد به نوکِ نیزه رُفو وای حسین 

تا جدایش بکنند و به عمویش برسند 
خم شده شمر زده چنگ به مو وای حسین

***
به سمت گودال از خیمه دویدم من 
شمر جلوتر بود دیر رسیدم من

***
دیده‌ی تارم به سویت عمو 
خونم بپاشد به رویت عمو
***

اگرچه کودکم من، من عاشق حسینم

***
او می‌نشست و من می‌نشستم 
او رو سینه من در مقابل

نظرات