شمع‌ها از پای تا سر سوخته

شمع‌ها از پای تا سر سوخته

[ علی کرمی ]
شمع‌ها از پای تا سر سوخته
مانده یک پروانه‌ی پَر سوخته

نام آن پروانه عبدالله بوَد
اختری تابنده‌تر از مَه بوَد

مجتبایی با حسین آمیخته
بر دو کتفش زلف قاسم ریخته

صورتش مانند بابا دلگشا
دست‌های کوچکش مشکل‌گشا

پیش رو زهرا خریدارش شده
پشت سر عمّه گرفتارش شده

برگرفته آستینش را به چنگ
کِی کمر بهر شهادت بسته تنگ

تو گل و صحرا پُر از خار و خس است
بهر ما داغ علی‌اصغر بس است

ای دو صد دامت به پیش رو نرو
این همه صیّاد و یک آهو نرو

دشمن این‌جا گر ببیند طفل شیر
شیر اگر خواهد زند او را به تیر

با شهامت گفت آن دَه ساله مَرد
طفل ما هرگز نترسد از نبَرد

بی‌عمو ماندن همه شرمندگی‌ست
با عمو مردن کمال زندگی‌ست

تشنگی با او لب دریا خوش است
آب اگر او تشنه باشد آتش است

عمّه‌جان در تب و تاب افتاده‌ام
آخر از قاسم عقب افتاده‌ام

جانِ عمّه بود و هستم را نگیر
وقت جانبازی‌ست دستم را نگیر

عمّه‌جان بنگر عموی نازنین
تشنه و زخمی فتاده بر زمین

بذار برم عمّه
دارن عمومو می‌زنن با چوب

بذار برم عمّه 
چی موند از اون‌ بدن‌ تو اون آشوب

جا تنگه زخما زیاد، دلیل داره تکوناش
زیر سرنیزه عموم شکسته استخوناش
قبلا کشته بودنش با کشتن جووناش

قطعه قطعه‌ست تنها مونده
عریان روی صحرا مونده

از درون خیمه همچون برقِ آه
پا برهنه تاخت سمت قتلگاه

دید گل را در میان خارها
می‌دهندش خارها آزارها

یک نفر با نیزه بر او می‌زند
نیزه را دائم به پهلو می‌زند

یک نفر دارد که غوغا می‌کند
نیزه را در سینه‌اش تا می‌کند

دیدم که چه‌طور پشت پا می‌خوردی
تیغ از چپ و راست بی‌هوا می‌خوردی

چیزی که عمو دل مرا می‌سوزاند
این بود که ضربه با عصا می‌خوردی

دیدم که عمو عرصه به تو تنگ شده
از خون سرت موی سرت رنگ شده

یک عدّه می‌آمدند و می‌دیدم که
دامان لباسشان پُر از سنگ شده

دیدم که زمین خورده‌ای و ترسیدم
تنهایی و غربت تو را فهمیدم

از تلّ که به گودال سرازیر شدم
دعوا به سر عمّامه‌ات را دیدم

نظرات