حرفی بزن بیا به عمویت توان بده

حرفی بزن بیا به عمویت توان بده

[ علی کرمی ]
حرفی بزن، بیا به عمویت توان بده
آن را که نیزه‌ات زده بر من نشان بده

بنگر قد عمو به کنارت خمیده‌ است
داماد من که مویت سرت را کشیده است؟

داماد را ندیده کسی زیر سم اسب
ای چشم اسب‌ها همه گریان برای تو

بر روی دست‌های عمو دست و پا نزن
افتاد لرزه بر بدنم دست و پا نزن

سینه شکسته‌ی حسنم دست و پا نزن
پاشو از رو خاک و دست و پا نزن

عمو داره دست و پا گم می‌کنه
کوفه داره برای گندم ری
بچه‌هامو قد گندم می‌کنه

بانگ قاسم ابن الحسنت 
اینه که تنهاترین گناهته
هرجوری شده برت می‌گردونم 
دخترم تو خیمه چشم به راهته

حسرت به دل، عروس تو ماند یاس پرپرم
موی تورا نشد که زند شانه دخترم

اشتیاق تو به میدان همه را گریان کرد
همه گریان و تو برعکس همه خندانی

ماه من، ماه عسل رفتن تو کشت مرا
 چه عروسی عجیبی، چه حنابندانی

پاشو قاسم که عروست به اسارت نرود
پاشو قاسم که هوا بی تو شده طوفانی

نظرات