در عشق بنای نیکنامی دارم جسمم ولی جان گرامی دارم در مقتل گودال یکی باز دوید این جان به کفان مگر تمامی دارند میدید که لحظه، لحظهی جانکاه است در معرکه دید فرصتش کوتاه است گودال که ختم ماجرا نیست ببین این تازه شروع رزم عبدالله است میخواست چو قاسم بشود فرجامش از خیمه دوید جان نا آرامش در معرکه دست او قلم شد اما نگذاشت که از قلم بیافتد نامش در طول مسیر ای عمو غوغا بود انگار سر کشتن تو دعوا بود یک لحظه به پشت خود نگاهم افتاد ای وای که عمه زینبم تنها بود دیدم که چطور پشت پا میخوردی تیغ از چپ و راست بی هوا میخوردی چیزی که عمو دل من را میسوزاند این بود که ضربه با عصا میخوردی میام به سمت قتلگاه تو به نیت بابام حسن بَدِه تن تو بیکفن باشه خودم برات میشم کفن با اینکه زخمای تنت بازه چهل تا اسب با نعلای تازه میان عمو برای تشییع جنازه منو به تو میچسبونه تیری اسیر شمر شدی سر پیری نمیتونی دیگه عمو نفس بگیری نفس بکش، رقیه چشم به راهته بگو به من که بعد از این، کی مرد خیمهگاهته رهاش کنید، چقدر میارزه پیرهنش نشسته شمر لعنتی، با حوصله روی تنش شمر لعنتی، برو پا پس بکش از تن عزیز زهرا دست بکش عمو جون من جلوشونو میگیرم قربونت بشم یکم نفس بکش از تو قتلگاه سرت بیرون زده تِکّه تِکّه جگرت بیرون زده یجوری با نیزه تو سینهات زدن نیزهها از کمرت بیرون زده