قربان نگاه تو که حُر را حُر کرد

قربان نگاه تو که حُر را حُر کرد

[ علی کرمی ]
قربان نگاه تو که حُر را حُر کرد
سنگی به سرت خورد و مرا دلخور کرد

دستم که عمو به پوست شد آویزان
بوی حسنش کرب‌و‌بلا را پُر کرد

ابنُ‌الحسن هستم جگر دارم هنوزم
پیش تو از بازو سپر دارم، عموجان

با سر دویدم، پیش تو تا سینه‌ات را
از زیر پای شمر بردارم، عموجان

من بی‌زره یاد جمل را زنده کردم
مانند بابایم هنر دارم، عموجان

از سر گذشتن سرگذشت عاشقان است
شرمنده‌ام پیش تو سر دارم، عموجان

تیر از تنم رد شد تنم را بر تنت دوخت
خیلی برایت دردسر دارم، عموجان

شمشیر و تیر و نیزه و سنگ است این‌جا
از تنگیِ جایت خبر دارم، عموجان

دست بُریده حاصل دست شکسته است
این ارث را از پشت در دارم، عموجان

عصا شد دست بابایم برای مادرت زهرا
منم فرزند آن بابایم و کردم سپر دستم

مکن با آستین پنهان زِ چشمم تیرِ دشمن را
خیالت جمع من با تیرباران آشنا هستم

گفته بودم واسه‌ی تو جون میدم
پاش بیفته واسه‌ی تو خون میدم

عاقبت‌به‌خیر شدن همینه که 
من دارم رو سینه‌ی تو جون میدم

شمر لعنتی برو پا پس بکِش
از تن عزیز زهرا دست بکِش

عموجون من جلوشونو می‌گیرم
قربونت بشم یه‌کم نفس بکِش

اَمون از اون حنجر
می‌بُرید و نمی‌بُرید خنجر

اَمون از اون حنجر
تا دست و پا زدی رسید مادر

ناله می‌زد پسرم کی رگ‌هاتو بُریده؟
بگو کی پیکرتو به خاک و خون کشیده؟

نظرات