"باز این چه شورش است؟" که در خانهی علیست؟ این سوز گریههای غریبانهی علیست کای مونس شکستهدلان حال ما ببین در آتش اینکه سوخته پروانهی علیست حیدر چرا به شانهی دیوار سَر نَهَد؟ سَرهای قدسیان همه بَر شانهی علیست آن در که جبرئیل امین بود خادمَش آتش گرفته، قاتل ریحانهی علیست خورشید آسمان و زمین کُنج بستر است این خانه بعدِ فاطمه ویرانهی علیست خاتون خانهای که در آن سوخت خانُمَش از این به بعد، دختر دُردانهی علیست ***** باز این چه نوحه و چه عزا و چه شیوَن است؟ این جان حیدر است که در حال رفتن است اینکه دارد میرود از خانه، سامان من است بسکه حِیرانش شدم یک شهر حیران من است گریههایَش گریهی درد است، درد بیکسی فاطمه گریان پهلو نیست، گریان من است نیست دیگر هیچ امیدی بر مداوای دلم اینکه افتاده به جانَش درد، درمان من است ***** در بین بستری و مداوا نمیشوی بانوی آسمان و زمین، پا نمیشوی؟! برخیز و حال و روز مرا روبهراه کن با چشم کمسویَت به علی هم نگاه کن تنها تو اعتنا به کلامَم کنی، بس است جای تمام شهر سلامَم کنی، بس است دردت به جان من، تو قنوت دعا نگیر با دست بیتعادل خود ربّنا نگیر دارد ثانیههای رفتن تو تُند میشود دارد نفَسنفَسزدنَت کُند میشود غم هر چه هست در دلم ابراز میکنم در را از این به بعد، خودم وا میکنم ***** دلخوریم از روزگار آتیش زدند، رؤیای ما رو همسر از همسر خجالت میکِشه، دنیای ما رو خونهی خوشبختیمون حالا شده ویرونهی ما پای نامَحرَم نباید وا میشد تُو خونهی ما تو افتادی ولی بازم برام سپر بودی میبُردنَم تو زیرِ در بودی صداتو زیرِ در شنیدم نشد زهرا برای تو علی کنه کاری دیدم که افتاده ازَت باری عبامو اونجا روت کشیدم نمیگیرم، دیگه آروم ازَت میخوام، بمون خانوم توی نامهش نوشته بین کوچه غوغا شد اونقدر لگد زدم که در وا شد غرور حیدرو شکستم دیدم زهرا در پشتِ در همه رو پس میزد افتاده بود نفَسنفَس میزد منم زدم درو شکستم ***** نگفتم که ریحانهی مصطفاست نگفتم ظریفه، نگفتم زنه یه جوری زدم که دیگه پا نشه یه جوری زدم که علی بشکنه گریههام گریهی پیوسته شدن راه آه و نالههام بسته شدن دعا کن این روزا زودتر بمیرم در و همسایهها دیگه خسته شدن دیگه دنیا برای من تموم شده انگاری خوشی برام حروم شده یه نفَسکشیدنِ بدون درد همینَم این روزا آرزوم شده دو قدم راه نرفته، نفسم میگیرد جلو پام با پای خسته پا نشو بیا و از بچّهها جدا نشو داره باز پیرُهنت گُل میکنه اگه میشه دیگه جابهجا نشو دل نازکِت رو با زخم زبون از همون روز عروسی نیش زدن چشم نداشتن ببینن با هم خوشیم خونهزندگیمونو آتیش زدن غصّهمو به کی بگم؟، نمیدونم حق دارم اگه دلم آهی داره غصّهم اینه میدونستن همهشون این خونه بچّهی تُو راهی داره طوری زدند آینه از چند جا شکست ***** اکثراً بیداری این شبا، ولی میشی از دردا که خسته، میخوابی چی آوُردن به سر پهلوی تو؟! چند شبه داری نشسته میخوابی پهلوی تو را همینکه دیدم گفتم ای کاش که این زخم دهن وا نکند ***** این آشیانه داغ پرستو ندیده بود من را مدینه دست به زانو ندیده بود با نان جو چه ساختی و من چه سوختم؟! من با وجود تو سپرم را فروختم جانِ من بیا عوضِ رو، نَما بگیر دیوار را رها کن و دست مرا بگیر قدری بخند، تشنهی قدری تبسُّمم تابوت هم اگر بخواهی، چشم خانومم زهرا قرار بود سپر من شوم، نه تو مَردِ میان رنج و خطر من شوم، نه تو تکلیف آن قرار مقدّس چه میشود؟! احساسهای دخترمان پس چه میشود؟! زهرا بمان و چهرهی غم را عبوس کن زهرا بمان و زینبمان را عروس کن ***** نکنه این غما بیعدد بشه بازم این دنیا با ماها بد بشه نکنه یه روز بیاد ما نباشیم چادر دخترمون لگد بشه نکنه زینبو غصّه پیر کنه یه حرومزاده اونو اسیر کنه نکنه یه روز شبیه مادرش توی ازدحام کوچه گیر کنه این همه ازدحامو چیکار کنم؟! خستگیِ پاهامو چیکار کنم؟! برا تازیونهها سپر بشم سنگای پشتِ بومو چیکار کنم؟! خودمو توی کوچهها میکِشونم دخترت رو روی پام مینِشونم سرِ پیری به چه روزی افتادم موهامو با آستینم... وای از بازار ای بیچاره زینب تُو بزم مِی پا میذاره زینب حسین... مرو زهرا... ***** (بخدا بَده برا یه پهلوون حرف خونهش افتاده سرِ زبون این علی، علیِ سابق نمیشه داره میمیره زنِش جَوون جَوون) ... (تربیت کردم برایَت دختری غم مخور داری یگانهیاوری او تو را مردانه یاری میکند مثل زهرا خانهداری میکند شب که خاموش است و جانَت بَر لب است چاه غمهای تو قلب زینب است تا درِ سوخته را وا کردم کودکان شیوَن و غوغا کردند علّت شیوَن آنان این بود چادر سوخته پیدا کردند چادر سوختهی زهرا را به سر زینب...) ... (من که خود طبیب درد عالَمم نتونستم تو رو درمونِت کنم) ...