هر گرفتاری سراغ آستانَش را گرفت رزق و روزیِ تمام خاندانش را گرفت خوش به حال سائلی که سائل عبّاس شد خوش به حال آنکه از عبّاس، نانَش را گرفت روز محشر، دستهایش دستگیری میکند دست خود را داد، دست دوستانش را گرفت هیچکس اندازهی عبّاس، شرمنده نشد کربلا بدجور از او امتحانش را گرفت قتل او، کار عمود آهن و نیزه نبود تیرهایی که به مَشکش خورد، جانَش را گرفت از خجالت آب شد، آبآور کربوبلا عصر تاسوعا اماننامه امانَش را گرفت تیرها در پیکرش، وقتِ زمینخوردن شکست بسکه خون رفت از تَنَش، آخر توانش را گرفت ثارُکالقُنفُذ، برای تیرها جایی نماند ناگهان سرنیزهای، حجم دهانش را گرفت از بغل، تا که سرَش را بر سرِ نیزه زدند گریههای ناتمامی خواهرانَش را گرفت ***** (ای همهکارهی عزای حسین نمک سفرههای عاشورا تو چه کردی که عاشقت شدهاند... ارمنیهای روز تاسوعا؟ دستهای بُریدهات محشر روی دستان حضرت زهرا به دو چشمان تو لقب دادند دو نگهبان زینب کبریٰ چه به روز سرِ تو آوردند روی نیزه چه میکنی) ... (یک اماننامه شرمسارش کرد تا خودِ صبح، بیقرارش کرد قوم و فامیل، زحمتَش دادند پیشِ زینب، خجالتَش دادند من جدا لحظهای از حال پیمبر گردم بَهر حفظ سر و جان، دور ز دلبر گردم پسر شیر خدا نیستم، اَر برگردم عشقم این است که دور علیاصغر گردم باشد از اسب زمینخوردن من، پروازم هر چه هستم، به حسینِ ابن علی سربازم) ... (کار دنیا را ببین، کارش به مَشک افتاده است او که اقیانوس زانو میزنَد، در محضرش آب را تا خیمهها، هر طور میشد میرساند حرمَله نگذاشت، با تیری که زد بر ساغرش روضه یعنی از کنار خیمهها بینَد حسین در کنار عَلقَمه، میپاشَد از هَم لشکرش شیر افتاد و هزاران گرگ، در دور و بَرش هر که آمد نیزهای میکاشت روی پیکرش نزن این نیزهها رو با پا عقب میکِشی هِی خودتو چرا عقب؟ تیر تُو چشمت بود افتادی حالا از جلو درِش میارم... مژههای تو خودش لشکری از طوفان است تیر بیرون بکِشم لشکر تو... دیدم از دور که با نیزه بلندَت کردند ای وایِ من، مظلوم آقای من...) ... (یک نفر با یک عمود آهنین زد به فَرقَش، خورد با صورت زمین بسکه سنگین بود عمود آهنین پخش شد مغز سرَش روی زمین ای وایِ من، مظلوم آقای من... یک نفر با نیزه بَر او میزند نیزه را دائم به پهلو میزند یک نفر دارد که غوغا میکند نیزه را در سینهاش جا میکند)