
رها کن عمه مرا باید امتحان بدهم رسیده موقع آنکه خودی نشان بدهم عمو سپاه حسن میرسد به یاری تو من آمدم که حسن را نشانتان بدهم شلوغی گودال بیش از اندازهاس خدا کند بتواند نجاتتان بدهم عمه زینب شلوغه دورِ ذوالجناح چرا نمیزنه به قلب این سپاه گرد و غبار خوابید، عمه عمه ببین خالیه زین تو شیب گودال عموم افتاد رو زمین بذار برم، رها کن دست منو جمع شدن و عمومو میزننو چطور آخه فردا نگاه کنمو تو چشمای بابام حسنو از زیر پلکهای پر خون دیدم دویدی تو میدون گفتم که زینب ای خواهر امانتیمو برگردون بَرِش گردون، اینجا پرِ تیره بَرِش گردون، باباش روبهرومه بَرِش گردون، کار من تمومه