
بنویسید جزامی زمین خورده نشست ... سر یک سفره کنار لب خندان حسن ... در کوی نیک نامان ما را گذر نباشد ... گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را ... هر دری بسته شود جز در پر فیض حسین ... این در خانه ی عشق است که باز است هنوز ... رسیده جون به لب هام ، گوشه ی خیمه دارم رفتنتو می بینم ... خاطره هامون حالا شده دلیل بغض و سنگینی رو سینه ام ... خاطره ها تو ذهنم یکی یکی میادو قدم قدم تو میری ... قاسم بنا نبود من بمونم و ببینم که از حرم تو میری ... یادم میاد همیشه هر جا می رفتی داداش منم بودم کنارت ... با هم بودیم همیشه حالا چی شد که داری میری بدون یارت ... ما چشم که باز کردیم دیدیم یتیم شدیمو تو آغوش عموییم ... حالا باید ببینه عمو ما رو که مرد نبرد رو به روییم ... رسم برادری نیست تو روی خاک بیفتی ، من تو حرم بمونم ... تو هی رجز بخونی ، من از تو خیمه واست امن یجیب بخونم ... حالا که داری میری کاری نکن من عمری تو حسرت تو باشم ... رسم برادری نیست رفیق نیمه راه شهادت تو باشم ... داداش تو خیمه به تو دیشب یه وعده هایی داده که من خبر ندارم ... ولی میام به میدون تا روی زخمای تو برات مرهم بذارم ... میون ما هیچ وقت عمو که فرق نمی ذاشت ، پس منو هم می بره ... منم میام پیش تو درست تو اون لحظه که بالاسرش خنجره ... با معرفت برادر ، تو که خودت می دونی چه قدر غروب امروز سخته تو خیمه موندن ... سخته برام بشینم ببینم آتیشو تا سمت حرم کشوندن ... سخته برام ببینم یه عده دوره کردن تموم زندگیمو ... اینا که تو مقتلن حساب نکردن انگار غیرت این یتیمو ... سخته برام ببینم سرش رو روی نیزه ، تنش رو توی گودال ... نمی تونم ببینم ده تا سواره دارن میرن به سوی گودال ... سخته برام ببینم شراب خورای کوفه به تشنگیش بخندن ... سخت ترینه ببینم غروب همونا دست عمه مونو ببندن ... بسه یه بار مدینه ، جلو چشم بابامون ناموسمونو زدن ... بابا نبودی ببینی تو کوچه چی دیدم ... بابا نبودی ببینی که من چی کشیدم ... بابا نبودی ببینی که دنبال مادر دویدم ... از زیر چشمای ، از زیر پلکای پر خون دیدم دویدی تو میدون ... گفتم که زینب ای خواهر ، امانتیم رو برگردون ... زینب برش گردون باباش رو به رومه ، برش گردون کار من تمومه ...