آن ساعتی خوش است که مستانه بگذرد

آن ساعتی خوش است که مستانه بگذرد

[ حجت الاسلام شحیطاط ]
آن ساعتی خوش است که مستانه بگذرد
 یعنی به زیر مِنّت پیمانه بگذرد

روزیِ ما به دست کریمانِ آشناست
 کُفر است پای سفره‌ی بیگانه بگذرد

خدمت‌گذار اهل خرابات اگر شدی
 ایام نوکری‌ات شاهانه بگذرد

ما عقل خویش را سر عشقِ تو باختیم
 بگذار عمرمان همه دیوانه بگذرد

سوگند می خورم که ما گنج می‌شویم
 یک شب اگر که شاه ز ویرانه بگذرد

این روزگار می‌گذرد خوب یا که بد
 بس خوب‌تر که درِ این خانه بگذرد

حسین آقا همه می‌رن تو می‌مونی برام
با مادرم انشالله اربعین بیام حرم

سلام به به محضر شما شَهِ کرم
حسین آقا همه می‌رن تو می‌مونی برام

کاروان سُلاله‌های خدا
 کاروان امام عاشورا

کاروان بهشتیان  زمین
 کاروان فرشتگان سَماء

یکی از نوکرانشان جبریل
 یکی از چاکرانشان حوّا

گوشه ای از صدایشان داوود
 نفسی از دعایشان عیسی

نوجوانانشان چو اسماعیل
 پیرمردانشان خلیل‌آسا

زائرِ اشک‌هایشان باران
 تشنه‌ی مَشک‌هایشان دریا

یوسفان عَشیره‌ی حیدر
 مریمان قبیله‌ی زهرا

کشتگان حوادث امروز
صاحبانِ شفاعت فردا

تا به حالا ندیده هیچ کسی
 این همه آفتاب در یک جا

دارد این کاروان صحرائی
 دخترانی عفیفه و نو پا

همه با احترام و با معجر
 همه در پرده‌های حُجب و حیا

پرده را از مقابل مَحمِل 
باد حتی نمی‌زند بالا

‏دور تا دورشان بنی هاشم
 تحت فرمان حضرت سقّا

پای عُلیا مُخَدَّره زینب
 روی زانوی اکبر لیلا

از غروب مدینه می‌آیند
 در زمینی به نام کرب و بلا

می‌رسیدند و یاد می‌کردند
 از سر و تَشت و حضرت یحیی

نه لبی مانده برای تو نه جای سالمی
من که گفتم این همه بالای نی قرآن نخوان

این‌قدر قرآن نخوان این چوب‌ها نامحرم‌اند
شب بیا ویرانه هر چی خواستی قرآن بخوان

تا حالا از این خونواده کسی رو نبردن اسارت
الهی می‌مردم نمی‌دیدم این‌قدر جسارت

به یاد لبت یک شبم خواب راحت نداشتم
کنار تن بی‌سرت کاسه‌ی آب گذاشتم

تو بودی و گودال و ریگ و تنت زیر نیزه
خداحافظی کردی با زینبت زیر نیزه

مونده روی زمین پیکر تو رها
السَّلامُ عَلی مَن دَفَنَ اهلُ قُری

خواهرش اگه نیست رفته شام بلا
ریگ و رَمل بیابون برات گرفتن عزا

نظرات