خبر این است که در کوفه لبم عطشان است مسلمِ بیکس و آواره و سرگردان است کاش میشد بنویسم به حضور لبِ تو خیزران منتظر آمدن دندان است خواستم با تو مواسات کنم کُشتهی اشک چشمم اینگونه اگر از سر شب گریان است بوسهگاهِ نَبَوی دل نگرانت هستم رسمشان سنگ زدن بر دهنِ مهمان است نگرانی من این است که گریان بشود دختری که بغل خواهر تو خندان است کاش میشد که نبینند دگر طفلانم بدنم را که به زیر لگد طفلان است