باور نمی‌کنم سر بازار بردنم

باور نمی‌کنم سر بازار بردنم

[ شیخ محسن حنیفی ]
باور نمی‌کنم سر بازار بردنم
نامَحرمان، به مجلس اغیار بردنم
‌
خیمه زد غم در دل زینب به هنگام نزول
آسمان‌ها نیز از اندوه او اندوهگین

گفت بانو: این زمین بوی جدایی می‌دهد
می‌رسد بر گوشِ جان از این زمین آهی حزین

مریم و آسیه و هاجر عزادارت شدند
نوحه‌خوانی می‌کند زهرا برایت این چنین

گیسوانت را به دست باد دادی عاقبت
حنجرت را داده‌ای بر خنجر شمر لعین

یا غیاث‌المستغیثینِ لب تو چکمه خورد
نیزه‌ها خوردی به وقت گفتن هَل مِن مُعین

والله ها هُنا ذُبِحَ طِفلُنا الرَضیع
دیگر لهوف‌خوانی آقا شروع شد

والله ها هنا سُبیَ، روضه‌خوان بس است
شرمندگی حضرت سقّا شروع شد

یک تیغ کُند کار خودش را تمام کرد
غارت نمودن تنش اما شروع شد

نظرات