
کربلا تا کوفه را دیگر قُرُق باید کنند عصمتُالله عمّهی سادات، زینب آمده منبری نذر عقیله در حرم برپا شده اهل کوفه باز هم استاد مکتب آمده برقرار است امنیت، در چادر ناموس دین معجری دارد به سر، بنتِ امیرالمؤمنین تحت بیرق، نجمههای خیمه در آسایشَند با وجود حضرت عبّاس، در آرامشَند تا رقیّه خواب میآید به چشمان تَرَش میشود دست عموجان، بالِش زیرِ سرَش در میان خیمه با عمّه تبانی میکند دختری شیرینزبان، شیرینزبانی میکند شد قیامت، این صدای نفخ صور محشر است محشر امروز اذانهای علیاکبر است اکبرش را که تماشا کرد، پرسید از خودش میشود با داغ این رعنا کنار آمد حسین؟! من و لیلا به روی چَشم بزرگش کردیم افتاد سایهی قد و بالاش روی خاک رفتند از کنار همین سایه هم کنار محمِلنشین کوفه، بیاباننشین شده نگو دوری از برادرم کنم نگو میخوام اینجا رو حرَم کنم اگه مویی از سر تو کم بشه من باید چه خاکی تُو سرم کنم؟ من کنار تو نباشم، زود میمیرم حسین راه ما در کربلا افتاد دلواپس شدم این دم پیری، مرا آوارهی صحرا نکن دیدهام در نینوا افتاد، دلواپس شدم حنجر تو معجر من، هر دو پاره میشود برگردونَم، کربلا دلگیره از دلشوره، خواهرت میمیره نگرانم، به جون خودت قسَم نگرانم، بخدا دلواپسَم گفتی کربلا یِهو دلم گرفت جوری که دیگه بالا نمیاد نفَسم قول بده به سمت درگیری نری طرف مسیر هیچ تیری نری دم گوش ذوالجناح اینو میگم قول بده سمت سرازیری نری من از حالا، گودالو میبینم اون بدنِ پامالو میبینم بعد پنجاه و چهار سال نذاری مَنو داغ رفتنِت پیر بکنه همهی دلواپسیم از اینه که نیزهای تُو دهنِت گیر بکنه اگه رُو سرِت بریزن چه کنم بشه پیکر تو پارهپاره چی؟! زبونم لال، جلو چشم مادرم یکی پیرهنِت رو در بیاره چی؟! حسین... تو دلت میاد که آشفته بشم یا جدایی رو پذیرفته بشم اگه تُو گودال بری باهات میام من ولِت نمیکنم، گفته باشم بگو رُو بال و پَرِت نگردونَن نیزه رو دور سرِت نگردونَن آخه من یه خواهرم، بگو حسین جلو من دیگه بَرِت نگردونَن از تُو قتلگاه سرِت بیرون زده تکّهتکّه جگرت بیرون زده یه جوری با نیزه تُو سینهت زدن نیزهها از کمرِت بیرون زده