من تاجر قدسم به زمین آمدهام تا از برکهی اندوه تو یک جرعه بنوشم شور تو شعوری به من آموخت که تا به مرگ در بزم غمت کم نشود جوش و خروشم بی تو یک لحظهام خدا نکند از توام لحظهای جدا نکند عمریست که روی لب من نام حسین است ذکری به جز این ذکر نرفته است به گوشم ای کاش به جای کفن ای بیکفن ارباب پیراهن مشکی تو گردد کفن من روز بر دامن من چنگ زدند شام از بام مرا سنگ زدند نمیگویم میا کوفه ولی سربسته میگویم اگر همراه آری اکبرت را فکر لیلا کن نمیگویم میا کوفه ولی سربسته میگویم اگر همراه آری خواهرت را ...