شب آمد و به سرت آمدم برآر سری نبود شرط وفا خود روی مرا نبری به روز لحظه شماری کنم که شب برسد کنون که شب شده، ای کاش نبوَدم سحری ز کوچه ای که در آن با رُخت جسارت شد تمام عمر از آنجا نمی کنم گذری ********** بر رُخ زردم درونِ کوچه ثانی از ستم زد چنان سیلی که راه خانه را گم کرده ام **********