غریبانه قدم می‌زد میان کوچه ها تنها

غریبانه قدم می‌زد میان کوچه ها تنها

[ حاج محمود کریمی ]
غریبانه قدم می‌زد میان کوچه‌ها تنها
سفیر افتاد بین کوفیان بی‌وفا تنها

نماز خویش را خواند و نگاهی پشت سَر انداخت
نمی‌شد باورش خوانده‌ است تعقیبات را تنها

به جز آن زن که مردانه رسید و میزبانش شد
رها کردند مسلم را غریب و آشنا تنها

دلش می‌‌خواست بهر دلبرش پیغام بفرستد
مَیا کوفه اگر هم آمدی تنها بیا، تنها

بمیرم ای عزیز فاطمه در گودی گودال
تو ماندی و سَنان و زجر و شمر بی‌حیا، تنها

سَر پیراهنت دعوا شد اما رأس پاکت را
سَر فرصت رسید و ذبح کردش از قفا، تنها

بمیرم آنکه عالم زیر دِینش بود
از این دنیا نصیبش شد فقط یک بوریا

نظرات

عالییییی