رسم بدی دارن تو کوفه

رسم بدی دارن تو کوفه

[ حمیدرضا احمدی ]
رسم بدی دارن تو کوفه
با سنگ می‌دن اسیرو آزار
شمشیر و نیزه گیر نمیاد
رونق گرفته کلّ بازار

حالا که همراهت میاری
اهل و عیالو بین کارزار
چند تا مَشک اضافه‌تر بیار تو
واسه رباب و طفل شیرخوار

خیلی هوا گرمه حسین جان
نذار که دخترات بسوزن
معجر اضافه‌تر بیارید
محکم به چادرها بدوزن

کاشکی بمیرم نشنوم من
تو قتلگاه می‌پیچه ناله‌‌ت
دندون من شکست فدای 
دندون شیریِ سه ساله‌‌ت
****
اومد مُحرّم باز دوباره
به پا شده بساط روضه‌‌ت
راه نجاتو می‌دن نشونم
مهتابی‌های سبز هیئت

یه پیرمردی درِ خونه‌‌ش
با زحمتی می‌کوبه پرچم
داده جوونیشو به پای
دَه روزه‌ی ماه مُحرّم

پَر زد دلم سال‌های خیلی دور
تا دست روی بیرق کشیدم
بچه بودم قلّک شکستم
پرچم برا هیئت خریدم

صدای طبل و سنج‌هات 
مونده هنوز توی گوشم
خیلی دلم می‌خواست بگیرم
زنجیرهای بزرگ رو دوشم

یادم میاد وقت که بابام
می‌بُرد منو دسته رو شونه
دوست داشت گُلش بیاد یه روزی
واسه امام حسین بخونه

با نذر تاسوعای مادر
منم شدم مست اباالفضل 
بوسید منو گفت زیر لب که
مادر، سپردمت دست اباالفضل 

هر چی که هستم دل به تو دادم
آینده‌مو هم آبرومو
من دوست دارم واست بمیرم
تو مستجاب کن آرزومو
****
سری به نیزه بلند است در برابر زینب
خدا کند که نباشد سر برادرِ زینب

نظرات