مرتضی مظهر جود ربّ بود

مرتضی مظهر جود ربّ بود

[ محمد کمیل ]
مرتضی مظهر جود ربّ بود
بهترین دلخوشیِ زینب بود

او که از داغ پدر دلهره داشت
مرهم تازه روی زخم گذاشت

فرق با لخته‌ی خون دَرهم بود
کاش اَبروی علی سَرهم بود

گفت: بابا چه سری دیدم من
دل من را چو سر خود نشکن

شانه بر موی پریشان نزدی
دو شبی سر به یتیمان نزدی

دخترت را غم تو دلخور بود
چاه را زمزمِ اشکم پُر بود

سخت کردی چقدَر کار مرا
خونِ دل کرده‌ای افطار مرا

داغ آن لاله‌ی پَرپَر بس بود
بستر خونیِ مادر بس بود

خاطرات در و دیوار نرو
کشته‌ی روضه‌ی مسمار نرو

قاتلِ مادرمان یادت هست؟
داد می‌زد سرمان یادت هست؟

به غرور من و مادر برخورد
تا تو را در وسط مسجد بُرد

ماند از آن روز غمی بر جگرت
جای شمشیرِ برهنه به سرت

دیدنِ یار به بستر سخت است
بستنِ زخم روی سر سخت است

مرو غم راه مرا می‌بندد
ابن‌ملجم به حسن می‌خندد

اینقَدَر آه نکِش حرف نزن
بگو از عاقبتِ کوفه به من

اسمی از کوچه‌ی اغیار مبَر
ذهن من را تَه بازار مبَر

کاش باشند برادرهایم
نگرانِ غمِ معجرهایم
****
تو همین ظهر خداحافظی از من کردی
وقت مغرب نشده رمل بیابان شده‌ای

تو کس و کار منی شمر جلودار شده
با سرت راهنمای من و طفلان شده
****
به‌خدا همه گفتند علی بود و زنش را کشتند

نظرات