دخترم با خنده‌ات غم‌های بابا را ببر

دخترم با خنده‌ات غم‌های بابا را ببر

[ حاج مجتبی روشن روان ]
دخترم با خنده‌ات غم‌های بابا را ببر
با نمک افطار کردم شیر و خرما را ببر

دیگر از رنج زمانه می‌شود راحت علی
مژده‌ی جان دادن این مرد تنها را ببر

تا سحر از خاطرات مادرت با من بگو
پیش من تا می‌توانی اسم زهرا را ببر

وای اگر مرغان این خانه برنجند از علی
بین راهم آمدند آرام آن‌ها را ببر

تیغ قاتل خوب‌تر از نیشخند مردم است
آه شمشیر از دل من درد دنیا را ببر

خون این سر خون سی سال بدون فاطمه‌ست
پیشکش بر فاطمه خون سر ما را ببر

بعد از این کوفه نمان و بعد از این کوفه نیا
با برادرها از اینجا ارث طاها را ببر

تو به کوفه بازمی‌گردی ولی مثل اسیر
با خودت امروز روضه‌های فردا را ببر

موقعی که بر سر هر کوچه سنگت می‌زنند
پیش بدمستان کوفه نام سقا را ببر

نظرات